دانکوب



قبلا که در میهن‌بلاگ، رزبلاگ و . می‌نوشتم؛ امکان طراحی نظرسنجی 4گزینه‌ای وجود داشت. این نظرسنجی گوشه وبلاگ نمایش داده می‌شد و 99 در اوقات به سوال "این وبلاگ چقدر خوبه؟" و جواب‌های "عالی ، خوب ، متوسط و بد" خلاصه می‌شد. بلاگ بیان خوشبختانه یا متاسفانه همچین امکانی نداشت و باعث شد در طول چند سالی که اینجا می‌نویسم؛ به نظرسنجی فکر نکنم. اخیرا درگیر طراحی یه قالب جدید برای وبلاگ بودم و شک داشتم که چه نوع طراحی مورد پسندتر واقع میشه. این شک کم کم به مطالب هم تعمیم داده شد. واقعیت این بود که نمی‌دونستم شیوه جدیدی که برای نوشتن انتخاب کردم بهتره یا نه! بهترین کار نظرسنجی بود ولی نه به شیوه سنتی میهن بلاگ!

اول باید مشخص می‌کردم چه مواردی قراره توی نظرسنجی مورد ارزیابی قرار بگیره. نظرسنجی باید در عین اینکه همه‌جانبه و کامل می‌بود؛ خلاصه، جمع و جور و ساده هم می‌شد تا مخاطب خسته و گیج نشه. برای نظرسنجی از 

سرویس Google froms استفاده کردم. این سرویس علاوه بر امنیت و رایگان بودن؛ امکان زیادی هم در اختیار شما می‌ذاره و در نهایت هم تحلیل مناسبی بهتون ارائه میده.

نظرسنجی در 5 محور شناخت وبلاگ، محتوا و مطالب، قالب و تجربه کاربری، امکانات و سایر موارد و یه جمع‌بندی کلی انجام شد. 323 نفر تا این لحظه که پست رو می‌نویسم در نظرسنجی شرکت کردن و گزارشاتی که پایین ارائه شده بر اساس آراء این این افراده.

  • چقدر دانکوب رو می‌شناسید؟

در وهله اول، باید می‌دونستم مخاطبین من از چه جنسین؟ تعداد مخاطبین ثابت وبلاگم بیشتره یا افرادی که گذرا به وبلاگ سر زدن؟

نظرسنجی درباره مدت زمان آشنایی با وبلاگ

تقریبا 80 درصد افرادی که توی نظرسنجی شرکت کردن بیش از چندماه هست که مخاطب دانکوبن. این نشون میده دانکوب در حفظ خواننده‌های قدیمیش موفق عمل کرده.

سوال دوم درباره نحوه آشنایی با دانکوب بود. بیشتر از نصف افراد از طریق وبلاگ‌های دیگه با دانکوب آشنا شده بودن که این اهمیت لینک شدن و ارتباط داشتن رو نشون میده. تقریبا یک پنجم هم از طریق گوگ و موتورهای جستجوگر اینجا رو شناخته بودن!

نظرسنجی درباره نحوه آشنایی

سومین سوال از این جهت اهمیت داشت که من نویسنده بتونم با ریتم بازدید مخاطبینم آشنا و بر اساس اون مطلب منتشر کنم. تقریبا نصف کاربرها هفتگی یا ماهانه به وبلاگ سر می‌زنن. این نشون میده انتشار پست هر ده روز یه بار میتونه روند مناسبی باشه تا هم مخاطب خسته نشه و هم همه مطالب دیده بشه.

نظرسنجی درباره بازدید از وبلاگ

  • محتوای وبلاگ رو چطور ارزیابی می‌کنین؟

اکثریت کاربرها مطالب رو کامل میخونن و براشون جالبه که این جای خوش‌حالی داره. البته رای درصدی هم نشون دهنده اینه که سرآغاز مطالب به جذابیت خود پست نیست و جای بهبود داره.

نظرسنجی درباره جذابیت مطالب

تغییر زبان نوشتاری از کتابی به محاوره‌ای یکی از تغییراتی بود چند ماهی هست روی مطالب اعمال کردم و برام مهم بود بدونم خواننده‌ها این رو می‌پسندن یا نه. 83 درصد افراد با این تغییر مشکلی نداشتن و 10 درصد هم زبان رسمی رو ترجیح می‌دادن. 

نظرسنجی درباره محاوره یا کتابی

بعضیا مطالب طولانی رو دوست دارن و بعضیا هم نه! تعداد موافقین و مخالفین طولانی بودن پست‌ها تقریبا برابر بود. نتیجه اینکه از این به بعد سعی در خلاصه کردن و تبدیل یه پست به چند پست می‌کنم.

نظرسنجی درباره بازدید از وبلاگ

  • ظاهر وبلاگ و قالب

یکی از مواردی که بر سرش بین علما (!) اختلاف افتاده بود؛ وجود یا عدم وجود ستون(های) کناری بود. یکی از نگرانی‌ها در این‌باره این بود که اکثر کاربرها عادت کردن به قالب‌های دو ستونه. حالا اگه ما اینو حذف کنیم؛ مخاطب سردرگم نمیشه؟ این نظرسنجی نشون داد نه! :)

نظرسنجی وجود ستون کناری

در موارد ظاهری، فونت و اندازه اون یکی از مهم‌ترین موارده. مثلا خوندن یه مطلب طولانی با فونت تاهما ریز از موارد نقض حقوق بشر و جنایت علیه انسانیت به شمار میاد! از همون اول روی بحث فونت حساسیت زیادی داشتم و برای اطمینان هم به نظرسنجی اضافش کردم. 93 درصد از فونت ایران‌سنس راضی بودن و 20 درصد نسبت به اندازه فونت گلایه داشتن که در آینده امکان تنظیم دستی اندازه فونت فراهم میشه.

نظرسنجی فونت و سایز فونت

  • امکانات و چیزای دیگه

نصف پاسخ‌دهنده‌ها از امکانات راضی بودن و حدود یک سوم هم منوهای خلوت‌تر رو ترجیح می‌دادن. برای حل این مشکل، در طراحی قالب‌های بعدی امکانات کمتر ضروری رو به حاشیه می‌بریم. راستی نظرات افرادی که نظر دیگه‌ای داشتن هم خونده شد و لحاظ خواهد شد.

نظرسنجی درباره منوها

  • حسن ختام!

در واقع همون نظرسنجی میهن‌بلاگیه! یه امتیاز واحد و کلی کمک می‌کنه بشه بهتر پیشرفت وبلاگ رو سنجید و در نظرسنجی‌های بعد داده‌ها رو با هم مقایسه کرد. امتیازی که دانکوب در اولین نظرسنجی گرفت، 7.6 از 10 بود :)

 

اگه در نظرسنجی شرکت کردین ازتون ممنونم. اگر هم فرصت شرکت نداشتید؛ تا چند روز آینده نظرسنجی باز میمونه و می‌تونید شرکت کنید. اگه شما هم وبلاگ‌نویس هستین؛ حتما به فکر نظرسنجی باشید. نظرسنجی بهتون کمک میکنه تصورات غلطتتون درباره خواننده‌ها رو تصحیح کنید و از ایراداتی که مطلع نبودین آگاه بشید. اگه فکر می‌کنید موردی هست که باید در نظرسنجی میومد و نیست؛ کامنت بفرستید و بگید.


اگه پادکست گالینگور رو نمی‌شناسید؛

اول این پست رو بخونید. دومین اپیزود گالینگورکست درباره یه کتاب علمی‌تخیلیه. کتاب انسان‌ها نوشته مت هیگ رمان‌نویس بریتانیایی، داستان یه آدم فضاییه که به واسطه ماموریتی که بهش واگذار شده در قالب یه انسان اومده به زمین. این آدم فضایی با سوالات و بن‌بست‌های زیادی درباره ما آدما دچار میشه و کارهایی که در طول رمان انجام میده؛ باعث میشه بیشتر به فکر فرو بریم.

قسمت اول گالینگور در شنوتو

قسمت اول گالینگور در anchor

قسمت اول گالینگور در تل

قسمت اول گالینگور در castbox

گویندگان قسمت دوم پادکست،

مستور (گوینده اصلی) و

نئو تد (خواننده بریده‌ها) هستن. میکس و انتخاب آهنگ توسط علی فدایی انجام شده و نویسندش هم من بودم.

این پایین اطلاعات تکمیلی درباره کتاب که شاید براتون جالب باشه رو گذاشتم:

  • به قلم مت هیگ!

مت هیگ نویسنده انسان ها

مت هیگ یه نویسنده گمنام در ایرانه (البته اونور آب هم جزء مشاهیر نیست ولی خب طرفدار داره!). هیگ 44 سال پیش در بریتانیا به دنیا اومد. هیگ تجربه نوشتن رمان‌های علمی‌تخیلی و غیر از اون رو داشته و هم برای کودکان و هم بزرگسال‌ها کتاب نوشته. معروف‌ترین کتابش "

دلایل زنده ماندن" هست که در پرفروش‌ترین‌های نیویورک‌تایمز قرار گرفت و 46 هفته هم در لیست ده کتاب برتر بریتانیا بود. یکی دیگه از رمان‌های علمی‌تخیلی اون، "

چگونه زمان را متوقف کنیم" نام گرفته. داستان این رمان درباره مردی هست که 40 ساله به نظر میاد ولی در واقع 400 سالشه و افرادی مثل شکسپیر رو هم در طول عمرش ملاقات کرده! هیگ برای این رمان هم برنده جایزه شد. ظاهرا قراره از کتاب "

پسری به نام کریسمس" اون ی

ه فیلم سینمایی ساخته بشه. علاوه بر همه اینا هیگ تجربه ترانه‌سرایی هم داره و چندتا از آهنگ‌های

اندی بروز رو هم نوشته!

هر کتابی، حاصل قرار گرفتن ذهن انسان در یک وضعیت مشخص است. همه‌ی کتابها را کنار هم بگذارید تا همه‌ی آنچه را به اسم انسان و انسانیت می‌شناسیم یک‌جا ببینید. هر بار که یک کتاب خوب را می‌خوانم، احساس می‌کنم در حال خواندن یک نقشه هستم. نقشه‌ی یک گنج. و گنجی که به سمت آن هدایت می‌شوم، خودم هستم

فیلم‌ها و کتاب‌های زیادی درباره آدم‌هایی که یه روز حین خوردن همبرگر توسط فضاییا یده میشن و روحیاتشون تغییر میکنه و دم و دستگاه‌های بدنشون دستکاری میشه ساخته و نوشته شده. ولی تاحالا به این فکر کردین که اگه یه فضایی بیاد زمین چی میشه؟! کتاب ‌ما انسان‌ها نوشته مت هیگ نه تنها یه رمان علمی-تخیلی قوی، بلکه یه اثر روانشناسی و انسان‌شناسی دلنشین هم هست. هیگ درحالی که سیر درام آمیخته شده به طنز داستان رو پیش می‌بره؛ در طول داستان رفتارهای انسانی و جامعه بشری رو هم بررسی میکنه.

داستان از جایی شروع میشه که پروفسور اندرو مارتین موفق به حل معادله ریمن میشه. همونطور که میدونید؛ ما نمی‌دونیم اعداد اول با چه نظمی جلو میرن. به عبارتی نمی‌تونیم بدون تقسیم کردن بگیم یه عدد اول هست یا نه یا اینکه عدد اول بعدی چیه. فرضیه ریمن، یکی از مسائل حل نشده هزاره هست و بیش از صد ساله که کسی نتونسته حلش کنه! به هرحال اگه یه وقت حلش کردین؛ به کسی نگید. میدونید چرا؟ چون در میلیاردها میلیارد سال نوری اونورتر، سیاره‌ای به اسم وونادورین وجود داره که تمدنی غیربشری و پیشرفته بر اون حکومت میکنه. در این سیاره هیچ قانون و مذهبی وجود نداره. همه چی ریاضیه و بر اساس ریاضی کار میکنه! در این سرزمین خانواده، عشق، نفرت، جنایت، خیانت، محبت و هیچ چیز انسانی دیگه‌ای وجود نداره! هرکار شما در این سیاره، مثل هر معادله ریاضی، نتیجه یکسان و از پیش تعیین شده‌ای داره! خبر کشف جدید پروفسور اندرو مارتین اونقدر مهم بود که از بین میلیاردها کهکشان و ستاره عبور کرد و از روی شهاب‌سنگ‌ها پرید و از سیاه‌چاله‌ها فرار کرد و رسید به وونادورین! ما انسان‌های زمینی نمی‌دونستیم کشف جدیدمون چقدر مهمه ولی اهالی وونادورین خیلی خوب می‌دونستن. برای همین یکی از وونادورینی‌ها رو فرستادن تا پروفسور مارتین رو بکشه و خودشو جای اون جا بزنه و بتونه افراد دیگه‌ای که در جریان این معادله بودن رو پیدا و سربه نیست کنه!

در طی ماموریت، این وونادورینی که باید تظاهرکنه اندرو مارتینه؛ با مسائل و پیچیدگی‌های انسانی زیادی مواجه میشه. احساساتی مثل درد، خشم و عشق رو درک می‌کنه و بر سر دوراهی‌هایی قرار می‌گیره که توی سیاره خودش هرگز وجود نداشتن. حاصل این کلافگی و تعجب، درس جامعه‌شناسی مت هیگ به خوانندست. مت هیگ انسان‌ها رو از دید یه غیر انسان بررسی می‌کنه. غیرانسانی که در مرتبه بسیار بالاتری نسبت به ما آدم‌ها قرار داره. این کتاب به ما یادآوری میکنه چقدر ما انسان‌ها ظاهر زشت و بی‌ارزش اما روان و باطن زیبا و قدرتمندی داریم. میگن دوتا فرشته هستن که ریز به ریز کارهای ما رو یادداشت می‌کنن. کتاب ما انسان‌ها دقیقا همینه. مت هیگ دست گذاشته روی ریزترین رفتارهای انسانی ما، رفتارهایی که ما متوجهشون نمی‌شیم و با اینکه هر روز انجام میدیم بهشون فکر نمی‌کنیم!

اگه بخوایم قلم مت هیگ رو در دو کلمه توصیف کنیم؛ فقط میشه گفت جذاب و متفاوت! شاید بشه گفت کتاب‌های مت هیگ متفاوت‌ترین کتاب‌های علمی‌تخیلی هستن که تا به حال نوشته شده. کتاب‌هایی که بخش اعظم اون‌ها در دنیای خودمون اتفاق میفته و قرار نیست شاهد حمله فضایی‌ها به زمین یا بوجود اومدن یه غول بنفش ده متری باشین! مت هیگ شاید نقطه تلاقی طرفداران و مخالفین ژانر علمی‌تخیلی باشه. پس جزو هر دسته‌ای که هستین؛ این کتاب رو بخونید! شروع کتاب هیجان‌انگیز و پایانش باورنکردنیه! این کتاب با ژانر علمی‌تخیلی شروع میشه و با رمانتیک به پایان می‌رسه. در طول داستان نویسنده مدام با اتفاقات هیجان‌انگیز شما رو سر حال میاره و به آرومی داستان رو به سمتی که میخواد می‌بره. ما انسان‌ها شاید بهترین کتاب علمی‌تخیلی، اجتماعی یا طنز نباشه اما وقتی ترکیبی از همه این‌ها رو در کنار هم می‌بینیم؛ با یه کتاب شگفت‌انگیز مواجه میشیم.

مترجم این کتاب، گیتا گرکانیه. گیتا گرکانی، برنده جایزه بهترین ترجمه رمان نوجوان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانانه و رمان "فصل آخر" اون هم در جشنواره پروین اعتصامی برگزیده شد! گرکانی این رمان رو بدون ایراد و کاملا شبیه به قلم خود نویسنده ترجمه کرده. یکی از نکاتی که گاهی مترجم‌ها حین ترجمه رمان‌های علمی تخیلی فراموش می‌کنن؛ سادگی و روان بودن ترجمه هست. در واقع یه کتاب علمی‌تخیلی نباید مثل یه مقاله علمی ترجمه بشه. نکته‌ای که گیتا گرکانی به خوبی اون رو رعایت کرده! یکی دیگه از نقاط قوت ترجمه، تغییر مناسب لحن کتاب در موقعیت‌های مختلفه. علاوه بر این مترجم اقدام به ترجمه سایر آثار مت هیگ مثل "چگونه زمان را متوقف کنیم" هم کرده که این باعث میشه زبان نویسنده در آثار مختلف تغییر نکنه و خوندن بقیه کتاب‌های مت هیگ براتون آسون بشه. با در نظر گرفتن همه اینا، ترجمه رو در کل میشه یه ترجمه مناسب و درخور دونست!

 

01-Main Title(Star Wars The Last Jedi) -John Williams

02-jenny's thame -Danny Elfman

03-Hans Zimmer-Interstellar

04-Variations on A French Thame in E Minor

05-Abandoned and Pursued(E.T OST)

06-Overture in G Minor,D.668- Jeno Jando

07-table for two-Abel Korzeniowski

08-Only a Human- George Ezra

09-Oblivion- M83 Feat Susanne Sundfer

10-Sleep-Iday

11-Human-Christina Perry

12-Micmacs A la Gare-Raphael Beau

13-Come and get your love- Redbone

اگه کتاب انسان‌ها رو خوندین؛ بگید نظرتون دربارش چی بود؟ اگرنه، بگید با شنیدن این پادکست ترغیب شدین برید سمتش؟ اگه این اواخر کتاب خوب و گمنامی خوندید؛ معرفیش کنید تا توی قسمت‌های بعد نقدش کنیم!


این پست هم معرفی‌نامه پادکست هست و هم درباره قسمت اول پادکست گالینگور می‌نویسم. احتمالا الان کمی گیج و متعجب به مانیتور زل زدین که پادکست چیه این وسط؟ این از کجا اومد دیگه؟ در این مطلب همه این‌ها رو توضیح میدم و میگم چرا پادکست؟ چرا گالینگور؟ و چرا شهر ها!

  • چرا پادکست؟

خب آدم‌ها روز به روز سرشون شلوغ و شلوغ‌تر میشه و از طرفی وقت تلف شدشون هم بیشتر میشه. بشر داره به سمتی میره که اکثر کارهاش رو با چشم و دستاش انجام میده (به لطف کامیپوترها) و کمتر از گوش و دهنش استفاده می‌کنه. به همین دلیل شاید پادکست گزینه مناسبی باشه برای انتقال محتوا. پادکست کمک می‌کنه که شما multi tasking بشید در واقع. مثلا همون‌طور که دارید آشپزی می‌کنید؛ می‌تونید به پادکست هم گوش بدید یا مثلا توی ترافیک، مترو و . نه تنها خودتون رو سرگرم نگهدارید بلکه تا حد زیادی هم از آلودگی صوتی راحت بشید! البته ناگفته نماند که یادگیری از طریق شنوایی (اونم حین انجام دادن یه کار دیگه) خیلی خیلی کمتره و پادکست گزینه مناسبی برای مطالبی که تمرکز بالایی می‌طلبن نیست!

فقط کافیه یه نفر شما رو بشنوه!

  • گالینگور دیگه چیه این وسط ؟!

اجازه بدین با اسم کتاب شروع کنم. اگه اهل کتاب خوندن باشید؛ حتما این اسم رو شنیدید. اگر کتاب جلد سخت خریده باشید؛ حتما دیدید که در بخش جنس جلد کتاب عبارت "گالینگور" ذکر شده. گالینگور در واقع اسم پارچه‌ای هست که برای جلد کتاب‌های جلد سخت (hardcover) به کار گرفته میشه. در کتاب‌های گالینگور به این علت که صفحات در واقع به جلد دوخته می‌شن؛ مقاومت و دوام بیشتری دارن و ما هم به همین دلیل اسم "گالینگور" رو (بعد از گیس و گیس‌کشی و مذاکرات فشرده فراوان!) برای پادکست معرفی کتاب انتخاب کردیم.

معرفی پادکست گالینگور

در گالینگور ما کتاب‌ها رو نقد می‌کنیم. سعی‌مون بر این هست که کتاب‌هایی رو انتخاب کنیم که در عین خواندنی بودن؛ گمنام هم باشند. همین‌طور در مورد کتاب‌هایی که ترجمه‌های متعددی دارن؛ مترجم‌ها و ناشرها رو هم مقایسه خواهیم کرد تا بتونید راحت‌تر تصمیم بگیرید. در کنار نقد کتاب، بریده‌هایی از بخش‌های جالب کتاب هم در نظر گرفته شده تا با قلم نویسنده هم آشنا بشید!

  • قسمت اول، شهر ها نوشته دیوید بنیوف

اولین قسمت از پادکست گالینگور رو به کتاب شهر ها اختصاص دادیم که احتمالا

در پست قبلیم دربارش خوندید. اما این معرفی کاملا متفاوت و کامل و جامع‌تر هست و پیشنهاد میکنم از دستش ندید. خب یه راست بریم سر اصل مطلب. مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید!

این پادکست رو می‌تونید در سایت‌های زیر هم بشنوید:

قسمت اول گالینگور در anchor 

قسمت اول گالینگور در شنوتو 

قسمت اول گالینگور در castbox 

قسمت اول گالینگور در تلگرام

گویندگان این قسمت از پادکست،

مسیریکا و

یاسین بودن. میکس و انتخاب آهنگ توسط علی فدایی انجام شده و هماهنگی‌ها رو هم

نئو تد انجام داده. نویسنده متن این قسمت هم من بودم :)

 

چند روز پیش، پشت صحنه سریال game of thrones منتشر شد. اون حجم از عظمت و هماهنگی هزاران نفر برای ساخت سریال، باورنکردنی بود. سریالی پر از جنگ‌های ساختگی! اگه پشت صحنه یک جنگ ساختگی اونقدر پر سر و صدا و باورنکردنی‌ست؛ پشت صحنه یک جنگ چگونه خواهد بود؟ جواب این سوال رو دیوید بنیوف، فیلمنامه‌نویس این سریال، در کتاب شهر ها به ما می‌ده! روایتای زیادی از جنگ جهانی دوم در کتاب‌ها و مستندها خونده و شنیدیم ولی داستان دو نوجوان در محاصره لینگراد، زاویه جدیدی از این جنگ رو به نمایش میذاره. شهرها یه شاهکاری‌ از یه نویسنده‌ تازه‌کار، یه مترجم نوپا و یه ناشر جوون!

یکم درباره لنینگراد بگیم. شهر لنینگراد که این روزا بهش سنت‌پترزبورگ میگن؛ موقع جنگ جهانی دوم، به مدت 2 سال و 3 ماه در محاصره ارتش نازی بود. تو این مدت بیش از 150هزار توپ جنگی آلمانی دروازه‌های لنینگراد رو گل کردن و تراکتورهای پرنده ارتش آلمان با 107هزار بمب اراضی شهر رو شخم زن و 1000 تانک جا پای کودکان روس رو لگدکوب کردن. شهر در محاصره تو این مدت با بخور و نمیر فطیری که طیاره‌های شوروی از آسمون بر زمین می‌ریختن -که البته کافی هم نبود- زنده مونده بود. تو این حال و روز، پدران فقط دو کار بیشتر از دست‌شون بر میومد. یا بنشینن و از تلویزیون قحطی تراژدی پر پر شدن دختربچه‌شون از گرسنگی رو تماشا کنن یا وجدان‌شون رو سر ببرن تا لبخند پوسیده زن و بچه‌شون رو یه هفته بیشتر ببینن. کشتن وجدان کار سختیه. باید در کوچه و خیابون بگردی و یه پیرمرد تنها و رنجور یا پسرک یتیم و بی‌پناهی پیدا کنی و مثله کنی و باهاش برای خونوادت شام بپزی تا سرما و گرسنگی اون‌ها رو از شما نگیره! باید در صف‌های جیره از دست پیرزن‌ها و دختربچه‌های لاغر و مردی غذا بکشی تا به مادر مریضت بدی. زندگی در لنینگراد اینطوری بود و ای کاش حتی اینطوری بود!

از لنینگراد بگذریم بچسبیم به خود کتاب. داستان کتاب از زبان اول شخص روایت می‌شه. کاراکتر اصلی داستان، یه پسر 17ساله به نام "لف" هست. داستان از جایی شروع می‌شه که دیوید بنیوف همون نویسنده داستان، به ملاقات پدربزرگش –لف بنیوف- می‌ره و ازش می‌خواد خاطرات محاصره لنینگراد رو براش بگه. و ماجرای بی‌انتها از این‌جا استارت میخوره. البته ناگفته نمونه که این کتاب در ژانر جنگی-تخیلی یا war fiction نوشته شده و ماجراهای لف بنیوف واقعا اتفاق نیفتاده. (شاید هم اتفاق افتاده بالاخره جنگه و هرچیزی ممکنه !)

درباره داستان چیز زیادی نمیگیم که لو نره. کاراکتر اصلی داستان –لف- از اون نوجوونای بی‌کله و جوگیره که اعلامیه به در و دیوار می‌چسبونن و کار داوطلبانه می‌کنن و شعار سر می‌دن. لف در اول داستان به جرم تردد در زمان حکومت نظامی دستگیر می‌شه و همین زمینه آشنایی با کولیا رو فراهم می‌کنه. کولیا یه سربازی فراری بود که به همین واسطه با لف آشنا شد. کولیا دو سال از لف بزرگ‌تره و هرچیزی که فکرش رو بکنین رو هم تجربه کرده. کولیا یه جوونه که رویای نویسنده شدن داره ولی دست تقدیر اونو در پادگان‌های نظامی رها کرده. لف و کولیا در بازداشتگاه با هم آشنا می‌شن و به همین ترتیب با کلنل که فرمانده نظامی شهر بود آشنا می‌شن. تمام چیزایی که درباره گرسنگی و قحطی براتون گفتیم رو یادتون هست؟ خب همش برای عامه مردم بود نه برای آقاها و آقازاده‌های لنینگراد. اینجا سرهنگ سه وعده در روز غذا می‌خوره و گوشت گیرش میاد و زندگی مرفهی داره اما با این وجود شب‌ها در تخت مرمرین و متکای زربافتش خوابش نمیبره. چرا؟ چون چند روز دیگر عروسی دخترشه؛ سرهنگ از ماه‌ها قبل مواد لازم برای کیک عروسی رو احتکار کرده بود ولی تخم مرغ رو نتونسته بود پیدا کند. ماموریت لف و کولیا، پیدا کردن تخم مرغی بود که پیدا نمی‌شد. لف و کولیا هم به سرهنگ گفتن که "یافت می‌نشود گشته‌ایم ما!" ولی سرهنگ گوشش به این حرفا بدهکار نبود و میگفت " آنکه یافت می‌نشود آنم آرزوست!"

خب بریم سراغ قلم نویسنده و سیر داستان! سیر داستان فوق‌العاده قوی و جذابه. فراز و فرودهای متعددی که در وقایع وجود داره؛ باعث می‌شه احساس خستگی نکنین. دیوید بنیوف اونقدر هنرمندانه طنز تلخ رو در رگ‌های داستان تزریق می‌کنه که نمی‌تونید جلوی خودتن رو بگیرید و بلند بلند نخندین. این کتاب از اون‌هایی‌ هست که بارها باهاش خواهید خندید و خواهید گریست. بنیوف در ترکیب ژانرها هم تا حد زیادی موفق بوده. ژانر غالب کتاب جنگیه اما درام با ظرافت تمام در تک تک جملاتش جاریه. طنز و تراژدی با هم در آمیخته شدن و رگه‌هایی از عاشقانه هم در لابه‌لای صفحات پنهان شده. همه اینا اولین تجربه‌های رمان‌نویسی بنیوف رو به یه اثر همه‌جانبه و قابل رقابت تبدیل میکنه. شهر ها دقیقا از جایی که انتظارش رو ندارین غافل‌گیرتون میکنه و بنیوف ماهرانه افسار داستان رو به سمتی که باید می‌بره. خلاصه که نویسنده نهایت سعیش رو کرده تا رمان باورپذیریش رو از دست نده و در عین حال یکنواخت هم نباشه!

و اما ترجمه! ز بوسیدنی‌های این روزگار، یکی هم بود دست رضا اسکندرآذر! ترجمه وفادار به کتاب اصلی و تا جایی که شده به دور سانسور! ترجمه این مترجم تازه‌کار صد درصد قابل قبوله و ازش لذت میبرین. بخش‌هایی از رمان که قابل ذکر نبودن با کنایه و پوشیده بیان شده تا نه سیخ بسوزه نه کباب! اصطلاحات و استعاره‌ها هم خیلی ظریف به فارسی ترجمه شدن. نسخه ترجمه شده این کتاب از نشر هامون رو بخرین و بخونین و کیفش رو ببرین و به دیگران هدیه بدین.

1:Allegro.Vivaldi.Oboe Concerto in Dm, Op.8 No.

2:GAME OF THRONES - The Piano Medley - Costantino Carrara

3:National Anthem of USSR

4:The Artillerymen's Song - russian artillery ww2 - rocket artillery barrage

5:Песня -Журали-Великая Отечестенная ойна

6:Ben Woods -From Blue to Grey

7:The Internationale -Интернационал- - Russian Version

8:Dmitry Evgrafov-While The Glacier Was Melting

9:The Red Army Choir-Souliko

10:The Red Army Choir-Slavery and Suffering

11: The Red Army Choir-- Smuglianka

12: The Red Army Choir- Dark Eyes

 

پادکست رو گوش کنید و بگید چقدر پادکست رو به وبلاگ متنی ترجیح میدید؟ زمانش چطور بود؟ گوینده‌ها، کیفیت متن و . چطور؟


یه کتاب درباره جنگ و در عین حال به دور از جنگ! داستان دو نوجوان که در شهر لینگراد

1 شوروی توسط ارتش نازی محاصره شدن. داستان این کتاب از زبان شخص اول و کاراکتر اصلی داستان که یه پسر 17 ساله به اسم "لف" هست روایت می‌شه. داستان از زمان حال و جایی شروع میشه که نویسنده داستان -دیوید بنیوف- به ملاقات پدربزرگ روس‌تبارش که در نبرد لینگراد حضور داشته میره و ازش می‌خواد خاطرات اون دوران رو براش تعریف کنه تا اونا رو کتاب کنه. این پدربزرگ همون "لف" هست در واقع. البته داستان تخیلیه و واقعی نیست اما نویسنده کاملا این‌کاره بوده و به شرایط اجتماعی و وقایع تاریخی او زمان کاملا آشنایی داشته!

کتاب شهر ها - city of thieves

طرح جلد کتاب نسخه اصلی و نسخه نشر هیرمند

این رمان احتمالا با همه رمان‌های جنگی و تاریخی‌تخیلی دیگه‌ای که خوندین متفاوته. بنیوف در این داستان شرایط اجتماعی و مشکلات یک شهر در حال محاصره رو به روی کاغذ میاره. در این رمان هیچ جنگ کلاسیکی رخ نمیده. هیچ روایتی از درگیری هزاران سرباز و توصیف میدان جنگ نخواهید خوند بلکه نویسنده شما رو به پشت صحنه جنگ می‌بره. جایی که انسان‌ها در حال تقلا برای بقا دست به هرکاری می‌زنن و هر ثانیه منتظرن یه بمب از آسمون بیفته زمین و همه چی رو تموم کنه!

توییت یه کاربر درباره کتاب شهر ها

توییت یه کاربر درباره کتاب: درحالی که همه دارن به دیوید بنیوف بخاطر گیم آف ترونز بد و بیراه میگن (من فقط یکمشو دیدم). من میخوام بگم که رمان شهر ها بدون شک یکی از بهترین رمان‌های نوشته شده در دهه‌های اخیره! حتما جزو ده‌تای اول هست و شاید جزو 5 تای اول هم باشه!

حالا در این هیاهو و خشونت، دست تقدیر دو نوجوون به اسم لف و کولیا رو کنار هم قرار می‌ده؛ نوجوون‌هایی که در عین ناامیدی، هنوز سرزنده هستن و شوق زندگی دارن. لف شخصیت بچه سال و بی‌تجربه داستانه. لف قرار داده شده تا من و شمای خواننده که با جنگ آشنا نیستیم؛ قدم به قدم به لف پیش بریم و در وحشت و هیجان و امید و ترس غرق بشیم. کولیا اما وجه تمایز این رمان با رمان‌های دیگست. کولیا همون شخصیت طنزی هست که شما رو حسابی می‌خندونه. حتما تا آخر داستان عاشقش می‌شید. طنزی که دیوید بنیوف به کار می‌بره اما طنز پوچ نیست. طنزی هست که با تلخی آمیخته شده. طنزی که به ما نشون میده چقدر جنگ تلخه و افراد جنگ‌زده تلخ‌تر و چقدر این سرنوشت تلخ خنده‌دار می‌تونه باشه! با کولیا خواهید دید که آدم چه موجود ضعیف و تنهایی هست. موجودی که به راحتی می‌میره و فراموش میشه!

لف و کولیا

کمی هم از سیر داستان بگم. بنیوف خیلی ماهرانه حواسش هست شما حوصلتون سر نره. مدام ماجراهای جدید بوجود میاره و دقیقا از راهی که فکرشو هم نمی‌کنید مشکل رو حل می‌کنه! به طوری که یکهو به خودتون میاید و می‌بینید 100 150 صفحه خوندین و متوجه نشدید!

توصیفات هم فوق‌العاده قوی هستن. شما هر خط کتاب رو با پوست و گوشتتون حس می‌کنید و فضای سرد زمستانی لینگراد، ترس از غافل‌گیر شدن توسط نازی‌ها، خشم و افسردگی جاری در جامعه و عشق کاراکترها به هم رو کاملا حس خواهید کرد. که حتما جز این هم از فیلم‌نامه‌نویس Game of thrones انتظار نمی‌رفت (حالا بگذریم از فاجعه‌بار بودن فصل آخر سریال!).

البته اشکالاتی هم طبیعتا به داستان وارده مثلا

محمد در گودریدز در این‌باره می‌نویسه:

داستان در ژانر هیستوریکال فیکشن نوشته شده. یعنی بستر تاریخی داستان واقعیست و نویسنده فقط به بعضی جاها بال و پر داده و یا کم و زیاد کرده. یک بار دیگر به آمارها درباره محاصره‌ی لنینگراد برمی‌گردم. ارتش آلمان نازی در دو سال و سه ماه محاصره لنینگراد، 150000 گلوله توپ و خمپاره به سوی آن پرتاب کرد و هواپیماهای آلمانی بیش از 107 هزار بمب بر سر مردمان این شهر ریختند. و 1000 دستگاه تانک و 1500فروند هواپیمای نازی بطور شبانه روزی این شهر روسیه را مورد حمله قرار می‌دادند. در طول دوران محاصره از رادیو صدای تیک تاک پخش می‌شده که یعنی نفس‌های شهرتان به شماره افتاده تا روحیه مردم تضعیف شود. توی مقدمه دیوید بنیوف گفته به پدربزرگم گفتم من می‌خواهم در مورد لنینگراد بنویسم. به نظر من بنیوف در مورد لنینگراد ننوشته، وقتی که توی داستان زیاد گلوله شلیک نمی‌شود؛ صدای خمپاره نمی‌آید و هواپیماهای آلمانی زیاد شهر را بمباران نمی‌کنند. توقع داشتم حین خواندن داستان سرمای زمستان 1942 تا مغز استخوانم نفوذ کند و با جیره روزانه‌ی 150 گرمی نان احساس گرسنگی کنم و با صدای تیک تاک رادیو، تا مدتی از صدای تیک تاک ساعتم خودم هم بترسم.

و اما ترجمه و نشر! این کتاب رو رضا اسکندرآذر ترجمه و نشر هیرمند به چاپ رسونده. مترجم الحق آدم کارکشته‌ای هست. بخش‌هایی از کتاب رو که با نسخه اصلی مقایسه کردم؛ به بهترین وجه ممکن داستان رو منتقل کرده بود. جمله‌بندی‌ها روان و دلنشین هستن و نویسنده در بازگردانی اصطلاحات و کنایه‌ها هم موفق عمل کرده. تقریبا میشه گفت نویسنده هیچ چیزی رو سانسور نکرده و مواردی رو که ناچار بوده در لفافه گفته و کاملا به اثر وفادار بوده. من نسخه فیزیکی این کتاب رو خوندم و طراحی جلد، جنس کاغذ، فونت و . کاملا مناسب بود.

اگه علاقه‌مند به خرید کتاب هستین؛ می‌تونید

نسخه الکترونیکش رو از فیدیبو خریداری کنید. همینطور اگه مایل به خرید نسخه فیزیکی هستین؛ می‌تونید

از سایت نشر هیرمند اقدام کنید.

راستی ممنون از

تد که این کتاب رو بهم معرفی کرد :) می‌تونید

نقد این کتاب از زبون خودش رو اینجا بخونید.

1. اسم شهر در واقع سنت‌پترزبورگ بوده ولی اون زمان ملت انقلاب کرده بودن و جوگیر بودن و . اسمشو گذاشته بودن لینگراد یه وقت اسامی طاغوتی رو شهراشون نباشه :)


معلم درباره قانون القای الکترومغناطیسی فارادی و قانون لنز و صحبت می‌کرد و از ارتباطش با جامعه بشریت گفت ارتباط جالب و عجیبیه. تعریف این قانون به این صورته که هرگاه شار مغناطیسی که از یک مدار بسته می‌گذره تغییر کنه؛ در اون نیروی محرکه الکتریکی القا میشه که اندازه اون با اندازه تغییرات شار متناسبه. (نفهمیدید؟ عیب نداره ما هم به زور فهمیدیم :) به زبان ساده یعنی اینکه هر گاه تراکم خطوط میدان مغناطیسی گذرنده از یه حلقه تغییر کنه؛ اون حلقه برای مقابله با این تغییر یه میدان دیگه بوجود میاره. حالا اگه این تغییر کاهشی باشه؛ حلقه میدان رو تقویت میکنه تا به حالت قبلی برگرده و اگه افزایشی باشه اونو ضعیف میکنه. به عبارتی حلقه ما محافظه‌کاره و از تغییرات استقبال نمی‌کنه و به دنبال پایداری هست! اما این چه ربطی به جامعه داره؟

هاینریش لنز

در واقع یه قانون لنز بر ذات همه ما انسان‌ها حاکمه قانونی که منشاء حسادت و دلسوزی‌های ما هست. مثلا فرض کنین پسرعمه‌تون با اینکه یه کارمند معمولی و همرده شما هست؛ هرسال ماشینش رو عوض می‌کنه؛ سفر میره و مهمونی میده. در حالی که زندگی شما خیلی روتین درحال گذره، اون ارتقا شغلی می‌گیره و در حال پیشرفته. واکنش شما طبیعتا اینه که طرف پاچه‌خاری میکنه یا رشوه می‌گیره یا اختلاس کرده و . . به عبارتی شما تغییرات مثبت زندگیش رو بر نمی‌تابید. یه مثال دیگه می‌زنم. همسایه 70 ساله شما رفته مو کاشته و تجدید فراش کرده :) واکنش شما و اطرافیانتون اینه که از سنش هم خجالت نمی‌کشه پیرمرد فلان شده. الان وقت فلان کاره؟ بازم یه تغییر دیگه که ما برنمی‌تابیم!

خب آیا این فقط درباره پیشرفت‌ها هست؟ آیا همه قضیه اینه که ما حسودیم؟ طبیعتا نه! فرض کنید همون پسرعمه نازنین‌تون که به جرایم مختلف متهمش می‌کردید؛ در اثر یه تصادف آسیب ببینه و زمین‌گیر بشه. واکنش شما؟ به طرز عجیبی ناراحت می‌شید! چه بسا چند شبی هم در بالین بیمار به سر ببرید و اشک و آه و نذر و نیاز راه بندازید. این دفعه دیگه چرا؟ چون پسرفت کرده و ما این پسرفت رو هم مثل پیشرفت دوست نداریم. در واقع مشکل ما با خود تغییر هست چه مثبت چه منفی! ما میخوایم زندگی اطرافیان‌مون و همه پدیده‌های اطرافمون کاملا یکنواخت و قابل پیش‌بینی باشن. 

در واقع همین میل به ثبات محیط هست که هنجارها رو بوجود میاره. مثلا 30 سال پیش شما رو با مدل موی آلمانی دانشگاه راه نمیدادن! 100 سال پیش مدرسه رفتن دخترها رو جایز نمی‌دونستن. 130 سال پیش واکسن رو بدشگون می‌دونستن (هرچند هنوزم حیواناتی وجود دارن که چنین عقایدی دارن :) همین میل به ثبات گاهی باعث مقاومت در برابر حقیقت میشه. در واقع ما نمی‌خوایم بذاریم چیزی ذهنمون رو مشوش کنه و به ما ثابت کنه که چندهزار سال از زندگی‌مون رو بر ستون‌های اشتباهی بنا کردیم.

گالیلهگالیله به دادگاه تفتیش عقاید کشیده شد چون حاضر نبود حرف بی‌دلیل کلیسا مبنی بر تخت بودن زمین رو بپذیره

ما انسان‌ها، ما موجوداتی که خودمون رو خردمند جلوه می‌دیم؛ شاید فقط افرادی باشیم که خودشون رو در حاشیه امن‌شون زندانی کردن و برای ماندن در اون توجیهات فلسفی و مذهبی و علمی میارن و این وسط، کسایی هم بودن که این حاشیه رو شکستن و درد و رنج این شکستگی رو هم تحمل کردن تا به ما ثابت کنن که شاید اونی که ما می‌ترسیم بهش نزدیک بشیم هم چیز بدی نباشه. اما ما در عوض چیکار کردیم؟ اوناها رو انکار کردیم و به زندان انداختیم یا شکنجه کردیم. 

چار داروین

اون‌هایی که قاشق رو در دست چپ گرفتن و چنگال رو به دست راست دادن؛ اون‌هایی که به جای شنا توی رودخونه روی اون پل زدن؛ اون‌هایی که به جای راه رفتن پرواز کردن؛ همون‌هایی که تونستن اول به خودشون و بعد به مرزهای دروغین اطرافشون محکم نه! بگن؛ در نهایت ابراهیم، محمد، بودا، نیوتون، انیشتین، گالیله، داروین، خیام، رازی، بوعلی، مولوی، حافظ، نیما ، کترین جانسون ، آبراهام لینکلن و خط‌شکن‌هایی مثل این‌ها شدن. آیا من و تو هم خط شکن خواهیم بود؟


توی مترو، تاکسی، صف نونوایی و . حتما چندتایی از این جملات را شنیدید: "الان چشم دنیا به ماست ببین با تحریمای آمریکا جا می‌زنیم یا نه!" "میدونستی 99.9 درصد دانشمندای ناسا ایرانین؟" "شما برو اروپا تعداد ایرانیاش از خودشون بیشتره. اینقدر که ایرانی اونجا هست از هیچ جای دیگه نیستن. من خودم 50هزار سال اروپا بودم. پروازم همین 30ثانیه پیش از لندن نشست!" و قص علی هذه.

تماشاچیان ایرانی در دبی

ولی واقعا این حرفا تا چه حد واقعیت داره؟ آیا مردم دنیا از عبادت‌گاه‌های بودایی چین تا سواحل آفتابی غرب آمریکا دارن لحظه به لحظه دلاوری‌ها و حماسه‌سازی‌های ملت قهرمان ایران! رو نگاه می‌کنن؟ آیا واقعا ایرانی‌ها از خرطوم فیل افتادن و قومی برگزیده، فوق‌العاده باهوش، موفق، حیرت‌انگیز، سوپرمن، بتمن و حتی اسپایدرمن هستند؟ آیا تعداد مهاجرین ایرانی در کشورهای مهاجرخیز بیشتر از بقیه ملت‌هاست؟ ریاضی می‌تونه جوابی بر تمام این مشکلات باشه. البته ما فراموش نمی‌کنیم که به قول ساندرز مک‌لین: "ریاضیات صحیح هست ولی صادق نیست". 

  • ادعای اول: ایرانی‌ها خیلی باهوش ولی پشتکار ندارن

خب اول بریم سراغ بحث هوش. اگه درباره IQ ملت‌های جهان گوگل کنید؛ احتمالا صفحه اول و دوم مطالبی که به نحوی با کتاب بهره هوشی و ثروت ملت‌ها نوشته ریچارد لین و تاتو ون‌هانن مرتبط میشند مواجه می‌شید. اول بذارید نگاهی به آمار و ارقامی که این دو نویسنده منتشر کردن بندازیم!

آیکیو ملل مختلف

طبق گفته این کتاب، ضریب هوشی ایرانی‌ها با آیکیو 84 در رتبه 57م از بین 82 کشور مورد بررسی قرار دارن. البته چند نکته درباره این کتاب رو نباید فراموش کنیم. اول اینکه داده‌های آماری بعضی از کشورها از منابع نچندان معتبر بدست اومده و آمار بعضی دیگه از کشورها هم اصلا وجود نداشته و نویسندگان ناچار شدن که از میانگین گرفتن آیکیو کشورهای همجوار یه عدد رو در نظر بگیرن.(مثلا گفته میشه در مورد ایران آیکیو بیان شده حاصل سنجش کمتر از 1000 نفر بصورت رندوم بوده!) دوم اینکه هدف کتاب اصولا این نیست و نویسنده میخواد اثر اقتصاد بر رشد هوش مردم و بلعکس رو بررسی کنه. برای توضیحات تکمیلی این

مقاله nature در نقد این کتاب رو بخونید.

به هرحال از جایی که ما به لطف سیستم نچندان شفاف چرخش اطلاعات در ایران به آمار دیگری (چه معتبر و چه غیر معتبر) دسترسی نداریم؛ تحلیل‌ها را روی همین اطلاعات دست و پاشکسته انجام میدیم.

برهمگان واضح و م که ما تافته جدابافته نیستیم! آیکیو ملت عراق و ترکیه به مراتب از ایران بیشتره. (دوستان و عزیزانی که پروفسور سمیعی و میرزاخانی بدست آماده حمله هستید در نظر داشته باشید این ملل هم علیرغم تمام مشکلات ی، اجتماعی و اقتصادی افراد مطرحی در سطح جهان داشته و دارند. مثلا در ترکیه عزیز سنجر جایزه نوبل شیمی 2015 و اورهان پاموک نوبل ادبیات 2006 رو برنده شد!)

و البته درباره بحث کم‌کاری. اگر ملاک کار رو ساعات کاری در نظر بگیریم؛ بر اساس

این مقاله مشرق نیوز ،بطور میانگین ایرانی‌ها سالیانه حدود 900 ساعت کار می‌کنند. (البته در همین مقاله ادعا شده در کشور‌های توسعه یافته ساعات کار روزانه بیش از 6 ساعت (معادل 2190 ساعت در سال) هست که معلوم نیست مقاله‌نویسان محترم این گزارش چنین آماری رو از کجا آوردن!؟)

به هرحال بر اساس

آمار منتشر شده از OECD در سال2017 پرکارترین مردم جهان مکزیکی‌ها با 2257 ساعت در سال هستند و فقط دو کشور در جهان ساعت کاری بالای 2100 دارن که هیچکدوم هم توسعه‌یافته محسوب نمی‌شند!

ساعات کاری در کشورهای مختلف

بر اساس همین آمار میانگین ساعت کاری 1753 ساعت/سال هست که با توجه به آمار ارائه شده از مرکز آمار ایران، ایرانی‌ها یک‌سوم میانگین کار می‌کنن (خسته نباشین ملت قهرمان! :)

نکته جالب دیگه در این آمار اینه که آیا واقعا تلاش کردن ارتباطی با موفقیت داره؟ بله طبیعتا. اما جهان کم‌کم داره به این نتیجه می‌رسه که کار بیش از حد اثر مع داره. به عبارتی پرکارترین ملت جهان بودن افتخار نیست! در واقع میانگین ساعت‌کار OECD از 1822 در سال 2000 به 1744 در سال 2017 کاهش پیدا کرده!

  • ادعای دوم: صددانه ایرانی دسته به دسته. با نظم و ترتیب تو ناسا نشسته

باز هم همه چیز زیر سر مشرق‌نیوزه. مشرق‌نیوز در

این مقاله به نقل از سایت sapce.com (که یکی از معتبرترین نشریات فعال در حوزه هوا-فضا هست) ادعا می‌کنه که 43 درصد از کادرپژوهشی ناسا رو دانشمندان ایرانی تشکیل میدن. جدا از این بحث که شاید درصد افراد آمریکایی‌الاصل هم 43 درصد نباشه؛ سرچ‌های مکرر من در space.com با کلیدواژه‌های iranians in nasa , iranians, iran, persians هیچ نتیجه مرتبطی نداشت و مقالات موجود هم غالبا درباره فعالیت‌های موشکی-فضایی ایران بود.

حاصل سرچ در گوگل هم چندین مطلب نامرتبطه. فقط یکی از نتایج به نظر مرتبط میومد که از سایت iranian.com بود و منبع این سایت هم همون مشرق‌نیوز راستگو! هست.

انوشه انصاری. اولین زن فضانورد ایرانی

بابک فردوسی مهندس آزمایشگاه پیشرانه جت ناسا - انوشه انصاری اولین گردشگر زن فضایی

با این حال از موفقیت‌های ایرانیان در ناسا چشم‌پوشی نمی‌کنیم و به هموطن‌های فعال در ناسامون افتخار می‌کنیم. موفقیت‌هایی که توسط دانشمندهایی با سایر ملیت‌ها هم بدست اومده و دلیل خاص بودن ما ایرانی‌ها نیست. 

  • خلاصه اینکه :

ایرانی‌ها چه در ایران چه در سراسر جهان مثل همه ملت‌های دیگه زندگی می‌کنن. ما مثل همه ملت‌های دیگه آدم خوب و بد داریم. فرهنگ و ضد فرهنگ داریم. عادت‌های مختلف و اخلاقیات متفاوت داریم. دستاوردهای علمی فرهنگی اجتماعی داریم. فداکار داریم؛ تروریست داریم. نابغه داریم؛ ابله داریم. کشور ایران هم مثل همه کشورهای دیگه فراز و فرودهایی داره. و هیچکس هم اونقدر بیکار نیست که لحظه به لحظه پیشرفت و پسرفت‌های ما رو رصد کنه. همونطور که ما پیشرفت‌های سنگاپور، گینه بیسائو، آرژانتین یا هر کشور دیگه‌ای رو لحظه به لحظه رصد نمی‌کنیم. چیزی که این وسط مهمه اینه که هر فرد به عنوان عضوی از یک کل به دنبال اصلاح و بهبود خودش باشه. با پیشرفت یک فرد، خانوادش، اطرافیانش، شهرش، کشورش، کشورهای دور و برش و در نهایت کل مردمان این کره خاکی؛ چه اون‌هایی که وجود دارن و چه اون‌هایی که هزاران سال بعد وجود خواهند داشت پیشرفت می‌کنن. چیزی که تغییر می‌کنه و از بین میره؛ مرزبندی‌ها و کشور‌ها و قومیت‌هاست. چیزی که باقی می‌مونه پیشرفت‌هاست!

درباره تفاوت میهن‌دوستی و فاشیسم هم می‌تونید این سخنرانی دکتر هراری در این‌باره رو ببینید:

راستی اگه از این مطلب خوشتون اومده فکر کنم از خوندن

این یکی هم لذت خواهید برد.


این مطلب رو خیلی وقت پیش باید می‌نوشتم. اگه دانش‌آموز بودید یا هستید؛ با این مسابقات آشنایی دارید. مسابقاتی که وقتی اسمش رو می‌شنوید یاد سرودهای دسته‌جمعی و تئاترهای اغلب لوس و بی‌مزه دهه فجر می‌افتید ولی واقعیت ماجرا چیز دیگه‌ایه. به دلیل درازا و پهنای این موضوع، این شرح روایت و نقد رو در قالب 3 پست منتشر خواهم کرد.

دوره

برای شروع، بهتره با توضیحی درباره ماهیت این مسابقات و اتفاقاتی که در طول مراحل مختلف میفته شروع کنم در مطلب دوم از سیر تا پیاز رشته‌ای که خودم شرکت کردم (وبلاگنویسی) خواهم نوشت و مطلب سوم هم به پیشنهادات و انتقادات و داد و بیداد و گیس و گیس‌کشی اختصاص خواهد یافت!

  • اصلا چهارتا نقاشی و آبرنگ بازی مسابقه میخواد؟

اولا که مسابقات فرهنگی هنری فقط نقاشی و آبرنگ‌بازی نیست. این مسابقات در حوزه‌های هنرهای نمایشی، دستی و تجسمی، رسانه و فضای مجازی، ادبی و پژوهشی و در نهایت هنرهای آوایی برگزار میشه. طبیعتا هر کدوم از این حوزه‌ها رشته‌های متعددی داره مثلا هنرهای آوایی شامل سرود، تکخوانی، تک‌نوازی‌ها و همنوازی (به ازای هر ساز یه رشته مجزا) و . میشه. (

لیست کامل رشته‌ها)

مسابقات فرهن

ثانیا اینکه بله مسابقه می‌خواد. این مسابقه‌ها مهم‌تر از جو رقابتش بوجود اومدن آشنایی هست. متاسفانه یا خوشبختانه این جشنواره تنها فرصتی هست که آینده‌سازهای هر رشته (در صورت راهیابی به مرحله حضوری و کشوری) میتونند با هم ملاقات داشته باشن. همینطور افراد میتونن توانایی‌های خودشون رو با هم مقایسه و ضعف و قوت‌ها رو بهتر پیدا کنن. از طرفی اگه این ارتباط بعد از مسابقات هم ادامه داشته باشه؛ میتونه زمینه‌ساز همکاری‌های موثر بشه. البته آموزش و پرورش نچندان عزیز ما راه زیادی تا رسیدن به این آرمان داره اما همین الانشم هم این مسابقه اثرات مثبت زیادی داشته!

  • ساز و کار مسابقات به چه صورته؟ مراحل؟ داوری؟

خدا روزی رو نیاره که گیر افراد بی‌اطلاع (سعی کردم به محترمانه‌ترین شکل ممکن توصیفشون کنم!) بشید. خب من پارسال اولین بار بود که شرکت می‌کردم و تقریبا از هیچی خبر نداشتم. مسئولین محترم مدرسه و آموزش و پرورش هم ظاهرا تجربه اولشون بود و یه مشت ناشی دور هم جمع شده بودن و حاصلش 4 تا رتبه کشوری از شهرستانی نچندان پرامکانات شد.

و اما مراحل:

  1. مرحله اول ، مرحله آموزشگاه هست. آموزشگاه‌ها مجاز به ارسال تعداد افراد مشخصی هستن و طبیعتا اگه متقاضی بیشتر باشه (که نیست معمولا) باید مسابقه برگزار کنند. این مرحله بی‌سر و ته‌ترین مرحله‌ست. جدی نگیرید!
  2. مرحله منطقه/شهرستان. با توجه به اینکه محل ست شما منطقه داشته باشه یا نه، توی یکی از اینا شرکت می‌کنید. توی این مرحله اگه شما آثار اجرایی (موسیقی، نمایش و امثالهم) داشته باشید؛ باید یه فیلم با حضور خودتون و معرفی‌نامه بگیرید و روی سی‌دی چیزی رایت کنید و از طریق مدرسه برای آموزش و پرورش ناحیه بفرستید. توی این مرحله داورهایی که با توجه به شانس، محل ست و رشته انتخابی شما میتونن توانا باشن یا نباشن، اثر شما رو داوری میکنند. (من که رشته وبلاگنویسی بودم مدرسه ازم خواست وبلاگم رو بریزم روی سی‌دی تا بفرستن اداره! بله سطح درکشون از وبلاگنویسی در همین حد بود. خلاصه اینکه پیر می‌شید تا مسابقه تموم بشه :) )
  3. مرحله استان. خب اگه مرحله شهرستان رو قبول بشید؛ در صورتی که اثر قابل اجرا داشته باشید ازتون درخواست میشه تا دوباره و با راهنمایی‌های داوران و اساتید اثر رو ضبط کنید تا با کیفیت بهتری برای داوری استانی فرستاده بشه. اگرم آثارتون مثل وبلاگنویسی باشه؛ ممکنه یه نفر از آموزش و پرورش باهاتون تماس بگیره و بهتون توصیه کنه که وبلاگتون رو حتما بروز نگهدارید و قشنگش کنید (مگه لباس عروسه آخه!)
  4. خب داوران محترم استانی بعد از اینکه زجرکشتون کردن و تقریبا از اومدن نتایج ناامید شدید؛ نتایج رو اعلام می‌کنن. از هر رشته چند نفر به عنوان نفر اول اعلام میشن. (که اگه شما هم اول شده باشید؛ دوباره همون فرد از آموزش و پرورش این‌بار شما رو حضوری دعوت میکنه و بهتون توصیه می‌کنه که همچنان به قشنگ کردن وبلاگتون ادامه بدید!) البته اینجا همونجاست که نباید خوشحال باشید که تشریف می‌برید کشوری! چرا؟ به این دلیل:
  5. مرحله غیرحضوری کشوری! توی این مرحله احتمالا بدون اینکه کسی به شما خبر بده چه اتفاقی داره میفته، آثار شما فرستاده میشه برای داورین کشوری. (این بار اگه از رشته‌های اجرایی باشید دیگه فرصت ترمیم اثر نخواهید داشت پس نهایت تلاشتون رو توی همون اثری که برای استانی میفرستید بکنید) پس از یه مدت نسبتا طولانی، لیست افراد راه‌یافته به مرحله بعد اعلام میشه (البته بدون رتبه‌بندی). تعداد افراد قبولی در هر رشته متفاوته (رشته‌های ادبی، رسانه و فضای مجازی، مقاله‌نویسی و . که بصورت کارگاهی برگزار میشن تعداد قبولی‌های بیشتری خواهند داشت.)
  6. مرحله حضوری کشوری. و بالاخره the winter is here. این مرحله تنها مرحله‌ای هست که بصورت حضوری برگزار میشه. یه شهر به عنوان برگزار کننده انتخاب و پذیرفته‌شدگان از سراسر کشور فرستاده میشن (تابستون 97 به علتی که هیچ‌وقت نفهمیدیم دوره توی تهران برگزار شد)
  • مرحله کشوری چه خبره؟

خب بستگی داره رشتتون چی باشه! اگه جزو رشته‌هایی که اجرا دارن باشید؛ احتمالا تعدادتون کم خواهد بود و فقط اجرا خواهید داشت. اگه رشته‌هایی باشید که کارگاه دارن؛ توی تیم حداقل 20 نفری قرار خواهید گرفت. سنجش شما همزمان با آموزش انجام میشه. به عبارتی اساتیدی انتخاب میشن که همزمان با آموزش مفاهیم و نکات لازم، از شما سنجش هم به عمل بیارن. مرحله کشوری در طی چند روز انجام میشه. جدا از بحث خود مسابقه، برنامه‌های فوق برنامه هم در نظر گرفته شده که ممکنه لذت بخش باشه. اینجا همونجاییه که شما با یه عالمه دوست خوب از سراسر کشور آشنا میشید! در نهایت هم اختتامیه برگزار و نتایج اعلام میشه!

پی‌نوشت‌ها:
1. توضیحات تکمیلی درباره مرحله کشوری رو در یه پست جداگانه مینویسم!

2. برای نجات جان، حفظ سلامت روح و روان و پرهیز از انقراض بشریت، از بلندگوهایی که توی افتتاحیه و اختتامیه هست فاصله بگیرید! جوری صدای بلندگوها رو بلند میکنن که از مریخ هم شنیده میشه :)

3. اگه شما هم توی اینجور فستیوال‌ها شرکت کردین و تجربه‌ای دارین به اشتراک بذارید! اگرم در شرف شرکت هستین و سوالی دارید حتما بپرسید!


تقریبا اواسط تابستان که می‌شود؛ پرنده‌های والد، جوجه‌هایی که حالا پشت لبشان سبز شده را با اُردنگی از لانه بیرون می‌اندازند تا بروند و برای خودشان سرپناه و نان حلال دست و پا کنند! در واقع به همین علت هم هست که معمولا این‌طور مواقع پرنده‌ها به گوشه و کنار خانه‌ها پناه می‌آورند و آن‌جا لانه‌ می‌سازند. امسال یکی از همین پرنده‌ها هم به تور ما خورد!

نمی‌دانم این یکی خام و بی‌تجربه بود یا کلا قمری‌ها احمق تشریف دارند که آمد و کنار در ورودی لانه کرد! سه چهار بار به دلایل مختلف لانه نیمه‌کاره‌اش خراب شد و وقتی هم که توانست با مشقت زیاد و وام مسکن(!) صاحب لانه شود؛ رفت و آمد ما اسباب ترسش بود. اگر احدالناسی از کنار لانه‌اش عبور می‌کرد؛ کرک و پر می‌ریخت و پرواز می‌کرد و می‌گریخت. کمی که زمان گذشت؛ با ما آدمی‌زادها صمیمی‌تر شد و خلاصه اینکه ای روزها توی سرش هم بزنی؛ نمی‌ترسد و فرار نمی‌کند!

زمانی ضربه می‌خوریم که احساس امنیت می‌کنیم

همه این چرندیات را گفتم تا به اینجا برسم که خود ما آدم‌ها، ما که منم‌ منم‌هایمان گوش عالم را کر کرده هم دست کمی از این پرنده‌ها نداریم! تا وقتی صمیمی نشده‌ایم؛ حواسمان به همه چیز هست. مراقب خطرات هستیم و با احتیاط قدم بر می‌داریم. ولی وقتی یخ‌مان آب شد؛ سرمان را هم ببرند صدایمان در نمی‌آید. بیخود نیست که حافظ می‌گوید:

مـن  از  بیـگانگان  دیگر  ننالم

که با من هرچه کرد آن آشنا کرد

نکته عجیبی است. ما دقیقا زمانی ضربه می‌خوریم که از جانب کسی احساس امنیت کنیم!‌ این‌ها در رابطه‌های عادی روزانه شاید مشکلات زیادی بوجود نیاورد ولی وقتی بحث یک کشور می‌شود؛ قضیه فرق می‌کند. شاید آن‌قدر که حکومت‌ها از بزرگ‌ترین متحدین‌شان ضربه خورده‌اند؛ از قوی‌ترین دشمنان آن را لطمه ندیده‌اند. این یک درس طبیعت است. بیشتر از اینکه از دشمنان‌مان بترسیم؛ باید مراقب حرکت دوستان‌مان باشیم!


این مطلب قسمت دوم

شبکه اجتماعی، پیام‌رسان، وبلاگ» هست؛ توصیه‌ می‌کنم قبل از مطالعه این،

اون رو هم بخونید!

اگر شما هم وبلاگ‌نویس هستید؛ حتما این سوال رو به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم از دور و بری‌هاتون شنیدید! احتمالا با افرادی برخورد کردید که توصیه کردند به جای وبلاگ کانال تلگرام، پیج اینستاگرام یا صفحه فیس‌بوک بزنید (و احتمالا شما هم خیلی دلتون خواسته اونا رو خفه کنید :) ) تا مدت‌ها جواب درست و حسابی‌ای برای این افراد نداشتم ولی الان دلایل خودم رو دارم!

اینفوگرافی چرا وبلاگنویسی ؟

  • اول: ریش و قیچی دست خودتونه

در فضاهایی مثل تلگرام، مطالب علمی، طنز، خاطره، تکنولوژی، اخبار و هر چیز دیگه‌ای فقط و فقط در یک قالب همگانی منتشر می‌شوند. دست شما در طراحی رابط کاربری مناسب و مرتبط با مطالب‌تون کاملا بسته‌ست و به همین علت اثرگذاری لازم بوجود نمیاد! علاوه بر این‌ها، فونت‌های مزخرفی مثل تاهما و بدتر از اون آریال که توی شبکه‌های اجتماعی به عنوان فونت پیش‌فرض فارسی تنظیم شدند؛ از خوانا بودن مطلب کم می‌کنه و باعث میشه کسی حال و حوصله خوندن متون طولانی رو نداشته باشه!

تاره در فضایی مثل تلگرام، خیلی از امکانات ویرایش متنی مثل تغییر رنگ، قرار دادن عکس وسط مطلب و تغییر اندازه نوشته رو نخواهید داشت!

  • دوم: ثبت است بر جریده عالم دوام ما

هر مطلبی که شما در تلگرام یا اینستاگرام منتشر کنید؛ برای همیشه همون‌جا باقی خواهد ماند و دسترسی به اون‌ها به این راحتی‌ها نخواهد موند. به دو دلیل: اول اینکه سرچر تلگرام به قدرتمندی گوگل نیست و شما اگه در کانال x عضو نباشید و به مطالبی در موضوع کانال x نیاز داشته باشید؛ به این راحتیا مطلبی که می‌خواهید رو پیدا نمی‌کنید! دوم هم اینکه وقتی شما یه مشکل دارید؛ اصلا سراغ باکس جست‌وجوی تلگرام نمیرید! مستقیم توی گوگل سرچ می‌کنید. خب طبیعیه که مطالب تلگرام توی گوگل نمایش داده نمیشن پس هر محتوایی که شما در تلگرام تولید کنید؛ بادهوا محسوب میشه و به مرور با کوچ مردم از اون شبکه اجتماعی، زحمات شما به باد میره! در حالی که وبلاگ و در کل سایت‌های اینترنتی، محکم بر جای خودشون استوارن و مردم هم‌چنان چیزهایی که میخوان رو توی اینترنت سرچ می‌کنند نه توی تلگرام و فیسبوک و اینستاگرام!

  • سوم: فحش میخورید!

اگه وبلاگ‌نویس باشید و برای نوشته‌تون ارزش قائل باشید؛ بخش نظرات رو فعال می‌کنید. به این ترتیب، یه عالمه بازخورد از مخاطبین‌تون دریافت می‌کنید و می‌فهمید مطلبی که نوشتید چقدر می‌ارزه!‌ خب شاید بگید توی توییتر و فیسبوک هم همچین چیزی وجود داره! خب من فکر این‌جاش رو هم کردم! وقتی وبلاگ می‌نویسید؛ افرادی که می‌تونن به شما نظر بدن؛ کل جامعه کاربران اینترنته (یعنی نزدیک به ۳/۷ میلیارد نفر). در حالی که تعداد کاربران بزرگ‌ترین شبکه اجتماعی دنیا (فیسبوک) ۲ میلیارد نفره و کاربران تلگرام کمتر از ۲۰۰ میلیون نفرند! از طرفی طیف فکری کاربرانی که شما در وبلاگ خواهید داشت؛ خیلی گسترده‌تر از شبکه‌های اجتماعیه! چرا؟ چون یک کاربر توی توییتر ممکنه شما رو به این علت دنبال کرده باشه که شما فمنیست هستید و یک کاربر دیگه صرفا بخاطر اینکه شما دوستش هستید فالوور شما شده! طبیعتا در اینجا شما با یک طیف فکری محدود مواجه خواهید شد که به مرور زمان باعث از بین رفتن کیفیت نوشتن‌تون میشه!

پس به ۳ علت شبکه‌های اجتماعی جای وبلاگ رو نمی‌گیرند :  اختیارات همه‌جانبه - دوام و دسترسی‌پذیری - تعامل مفید

 

پی‌نوشت: بعد از

دعوت رادیوبلاگی‌ها به نوشتن یه مطلب به مناسب روز وبلاگستان فارسی (۱۶ شهریور)، این پست رو نوشتم. البته اون‌ها خواسته بودن تا یه مطلب با حداکثر ۱۰۰ کلمه نوشته بشه اما چنین عنوانی واقعا بیشتر از این نیاز به نوشتن داشت. به همین علت، رادیوبلاگی‌ها و هرکس دیگری، در صورت تمایل، در خلاصه کردن یا حذف بخش‌هایی از مطلب جهت بازنشر این پست و پست‌های دیگه من کاملا مختاره!


این روزها با گرون شدن قیمت کاغذ و افزایش چند صد درصدی قیمت کتاب‌ها، خیلی از ناشرها و خواننده‌ها به فکر یه روش برای دور زدن گرونی‌ها و کم کردن هزینه‌های جانبی افتادن. خب اگه نخوایم از کاغذ استفاده کنیم گزینه‌های محدودی داریم که از اون‌ها میشه به نوشتن روی چرم و سنگ، فروش کتاب از طریق ریختن فایل اون روی سی‌دی، کتاب صوتی و در نهایت هم کتاب الکترونیک اشاره کرد.

کمی درباره کتاب الکترونیک و هرآنچه باید درباره فیدیبو، کتابراه و طاقچه دانست

کتابخوانی که فیدیبو تقریبا یک سال پیش وارد بازار کرد

صنعت کتاب الکترونیک در ایران رو میشه نوپا و رو به رشد دونست؛ این روزها تقریبا همه آدم‌هایی که از تکنولوژی سر در میارن و خوشبختانه کرم کتابی چیزی هم هستن؛ اسم آمازون رو شنیدن. آمازون رو میشه پیشتاز بی‌رقیب ارائه کتاب الکترونیک در اونور آب دونست. عرصه‌ای که گوگل و . هم نهایت تلاششون رو می‌کنن جای پاشون رو اونجا محکم کنن. به لطف تحریم‌ها و میل از 0 شروع کردن ما ایرانی‌ها و استانداردهای غیراستاندارد ارشاد، ورود آمازون به ایران عملا ممکن نبوده و نیست. البته کیندل‌ها با قیمت‌های نسبتا زیاد وارد ایران شدن ولی استقبالی که شاید و باید ازشون نشد. به سه دلیل:

1. ناشرهای ایرانی جایی در کیندل نداشتن و خرید کتاب الکترونیک صرفا با دلار و ناشرهای غیر فارسی‌زبان ممکن بود.

2. زمانی که کیندل وارد ایران شد؛ ما ملت شریف و همیشه قهرمان، درکی از چیزهایی مثل حقوق ناشر، مترجم، نویسنده و . نداشتیم. در واقع تصور ما این بود که ما برای کتاب پول میدیم؛ چون ناشر برای کاغذ و جوهر پول داده. در نتیجه اصلا برای ما قابل درک نبود که کتابی بگیریم که نه تنها کاغذ و جوهر که اصلا حضور فیزیکی نداشته باشه. در اون دوران نسخه pdf کتاب‌ها بطور رایگان در اینترنت منتشر می‌شد و کسی هم اعتراضی نداشت. طبیعتا وقتی شما بتونید یه کتاب رو رایگان دانلود کنید حاضر نیستید برای همون محصول پول بدید.

3. فونت فارسی شرایط خاص خودش رو داره. شیوه حروف‌چینی ما کاملا با فونت لاتین متفاوته. راست‌چین بودن زبون ما یکی از مسائلی هست که هنوزم که هنوزم توی خیلی از سایت‌ها و اپلیکیشن‌ها رفع نشده.

خب ما تا اینجای کار یه جمعیت چند میلیونی داریم که علیرغم همه مشکلات داره با سرعت در دنیای تکنولوژی پیش میره و امکاناتی زیادی هم بواسطه شرایط ویژه‌ای(!) که داره براش وجود نداره! اینجاست که فیدیبو، طاقچه، کتابراه و . متولد میشن.

این سه اپ برای باز کردن راه‌شون دردسرهای زیادی داشتن. اولین دردسر این بود که هیچکدوم از دو طرف توجیه نبودن. یعنی نه خواننده‌ها درکی از خرید Ebook داشتن و نه ناشرها حاضر بودن کتاب‌هاشون رو در بستر اینترنت منتشر کنن؛ به خصوص اینکه دل خوشی هم از اینترنت نداشتن و با وبسایت‌هایی که کتاب‌ها رو اسکن و رایگان منتشر میکردن در کلنجار بودن. در واقع پیش‌برد صنعت کتاب الکترونیک ورای یه کسب و کار ساده هست و رسالت اصلی این کسب و کارها، ایجاد و حفظ فرهنگه!

خب چرخ گردون چرخید و رسیدیم به جایی که امروز هستیم. امروز اگه بخوایم کتاب الکترونیک بخریم آپشن‌های زیادی داریم. معروف‌ترین‌هاشون فیدیبو، کتابراه و طاقچه هستن.

  • فیدیبو، طاقچه یا کتابراه؟ مسئله این است

خب برای شروع می‌ریم سراغ home page این سه تا اپ؛ چیزی که در نگاه اول ازشون می‌بینیم و ذهنیت ما رو تشکیل میدن. طاقچه و فیدیبو وقتی برای اولین بار اپ رو باز می‌کنید؛ یه معرفی/راهنمای مختصر هم دارند. صفحه اصلی سه اپ:

صفحه اصلی سه اپ فیدیبو، طاقچه و کتابراه

طاقچه - کتابراه - فیدیبو

با طاقچه شروع می‌کنیم. طاقچه بالاترین منو رو به تقسیم‌بندی بین سه بخش اصلی اپ اختصاص داده. اینکه همون اول کار راه کسایی که دنبال کتاب صوتی هستن رو از بقیه جدا کرده خیلی آپشن مناسبیه و باعث میشه با چیزی روبرو نشیم که دنبالش نیستیم! درباره کتابخانه همگانی هم جلوتر توضیح میدم.

بعد از منو بخش "داغ‌ترین‌ها" رو می‌بینیم. طاقچه توضیح نداده که ملاک انتخاب کتاب‌های این بخش چیه ولی احتمالا ترکیبی از میزان فروش، کامنت‌ها و . هست. یکی از محاسن بخش داغ‌ترین‌های این‌جور اپ‌ها اینه که شما می‌‌تونید با سلایق مخاطبین آشنا بشید. این نه تنها برای برای ناشرها و نویسنده‌ها، بلکه برای کسایی که مطالعات اجتماعی دارن هم مفیده! این روزا مردم بیشتر دنبال کتاب‌های انگیزشی و کسب و کار و خلاصه ره صدساله رو یک شبه طی کردن هستن.

بعد از اون طاقچه بنرهایی رو قرار داده که بر اساس مناسبت و ت‌های اون تغییر می‌کنن. و باقی صفحه اصلی هم به جدا کردن کتاب‌های برگزیده نشرهای مختلف اختصاص داده شده و البته بخش‌هایی برای معرفی کتاب‌های تازه از تنور درآمده و تقسیم‌بندی موضوعی هم داره!

منوی پایینی هم به شما این امکان رو میده تا بین "خانه" ، "جستجو" ، "کتابخانه" که در واقع آرشیو کتاب‌های شما هست؛ بخش متفاوت و جالب "کتاب‌گردی" و در نهایت هم راهی به منوی جانبی وجود داره.

بخش کتاب‌گردی در واقع عملکردش مثل بخش نظرات اخیر وبلاگ‌ها هست. این بخش باعث میشه یه شبکه بین کاربرها برقرار بشه. شما می‌تونید نقدهای اخیری که بر کتاب‌ها نوشته شده رو بخونید و هم نظرتون رو بگید. اینجا میشه بریده‌هایی از کتب مختلف که توسط کاربرها نشان شده رو خوند. این ویژگی که فقط توی طاقچه دیده میشه یه نقطه مثبت خیلی پررنگ محسوب میشه.

فیدیبو پیشتاز این عرصه هست و بعد از اینکه

توسط دیجی‌کالا خریده شد؛ پیشرفت‌های زیادی کرد. نوار بالایی فیدیبو خلوت و ساده هست و سبد خرید و ابزار فیدیباکس رو نشون میده. فیدیبو اخیرا وارد حوزه کتاب صوتی شده و داره جدی پیش میره به همین دلیل اولین باکس رو به "پرفروش‌ترین کتاب‌های صوتی" اختصاص داده. فیدیبو هم مثل طاقچه بنر رو در اولویت دوم قرار داده. فیدیبو معمولا تخفیفات موضوعی و انتشاراتی رو از این طریق اطلاع‌رسانی می‌کنه. در ادامه کتاب‌هایی که اخیرا به فیدیبو اضافه شدن رو می‌تونید ببینید. این تلاش فیدیبو برای مطرح کردن کتاب‌های تازه چاپ برای ناشرها و نویسنده‌های نوپا خیلی می‌تونه مفید باشه.

باکس‌های بعدی برخلاف طاقچه غالبا به موضوعات اختصاص داده شده. البته فیدیبو از یه باکس برای کتاب‌های ترند و مشهور هم دریغ نکرده. کتاب‌هایی که در این بخش می‌بینید؛ معمولا برای شما آشنا هستن و شما رو به خودشون جذب می‌کنند.

منوی پایینی اپ هم ساده و مناسبه و به شما این امکان رو میده تا بین بخش‌های مختلف جا به جا بشید. البته یه بخش دسته‌بندی هم هست که نبودش بهتر از بودنشه. دسته‌بندی‌ها اصلا مناسب نیستن و شما رو به هدفتون نمی‌رسونن.

کتابراه ولی اولویت رو به بنرها داده. اگه از یه بنر استفاده کرده بود می‌تونست ایده خلاقانه‌ای باشه ولی استفاده از دو بنر، فرصت دیدن کتاب‌های پیشنهادی در اولین نگاه رو از مخاطب گرفته. قضیه وقتی فاجعه‌بارتر میشه که باکس بعدی رو هم به کتاب صوتی اختصاص داده. این درحالیه که غالب مخاطب‌های کتابراه علاقه‌مند به مطالعه کتاب هستند نه شنیدنش.

منوی بالایی کتابراه ، دو بخش راهنما و معرفی به دوستان داره. بخش راهنما به سایت کتابراه باز میشه که اگه راهنمای گام به گام درون برنامه‌ای میداشت بهتر بود. بخش معرفی هم خیلی جالب نیست و بهتره از منوی بالایی حذف بشه!
کتابراه بعد از کش و قوس های فراوان از برگزیده هاش رونمایی میکنه و دوباره دوتا بنر دیگه رو به نمایش می‌ذاره. این کار کتابراه این اپ رو بیشتر شبیه ورودی سینما کرده تا کتابفروشی! در ادامه هم باکس‌هایی داریم که کتاب‌های پرفروش صوتی و غیر صوتی رو معرفی میکنه و تقسیم بندی موضوعی هم مشاهده میشه. منوی پایین هم مثل دو اپ دیگه طراحی شده.
.
خب بریم سراغ رابط کاربری بخش کتاب. وقتی شما روی عنوان یه کتاب کلیک می‌کنید با این روبرو میشید :

رابط کاربری بخش شناسنامه کتاب کتابراه، طاقچه و فیدیبو

کتابراه - طاقچه - فیدیبو

رابط کاربری این بخش در هر سه اپ خیلی خوب و مناسبه و همه انتظارات رو برآورده می‌کنه. در طاقچه این امکان وجود داره تا شما بریده‌های انتخاب شده توسط کاربرها رو بخونید. این خیلی به شما کمک میکنه تا بتونید کتابتون رو انتخاب کنید. هر سه اپ هم بر اساس کتاب انتخابی شما کتاب‌های مرتبط دیگه رو هم پیشنهاد میدن. فیدیبو آثار دیگه همون ناشر رو توصیه میکنه؛ کتابراه علاوه بر کتاب های هم موضوع ، کتاب های دیگه نویسنده و ناشر رو هم معرفی می‌کنه و طاقچه هم کتاب‌های دیگه نویسنده و کتاب‌های هم موضوع رو پیشنهاد داده. در کل میشه گفت توی این قسمت کتابراه عملکرد بهتری از دوتای دیگه داشته!

و اما اصل کار یعنی رابط کاربری بخش کتابخوان. مهم ترین نکته درباره کتابخوان اینه که ساده باشه ، حروف چینی مناسبی داشته باشه و قابل تنظیم باشه که طاقچه هر سه‌تای اینا رو داره و شما می تونید فونت و سایز اون، فاصله بین خطوط و رنگ پس زمینه رو تغییر بدید. قابلیت جالبی که طاقچه در تمایز با دو اپ دیگه داره اینه که با کلیک روی بالانویسه می‌تونید پی‌نوشت اون رو ببینید و شما رو -برخلاف فیدیبو- به صفحات دیگه منتقل نمی‌کنه؛ علاوه بر اینا طاقچه در طراحی رابط کاربری سعی کرده حس کتاب فیزیکی رو القا کنه و از رنگ هایی مثل کرم و کاهی بهره برده.

صفحه نمایش کتاب طاقچه

ضعیف‌ترین عملکرد در بخش کتابخوان رو کتابراه داره. فاصله بین خطوط و حروف‌چینی چندان جالب نیست. نوشته قالب‌بندی نشده و کل صفحه گوشی رو می‌پوشونه (این مورد به سلیقه شما بستگی داره) و هنگامی که صفحه رو تاچ می‌کنید‌؛ منوی جانبی و خط زمان نوشته رو می‌پوشونه. اینجا شما امکان هایلایت ندارید؛ البته می‌تونید بخش هایی از متن کتاب رو کپی کنید و به اشتراک بگذارید. فونت های متنوعی هم وجود داره ولی امکان تغییر فاصله خطوط رو نداریم.

بخش مطالعه کتاب اپ کتابراه

کتابخوان فیدیبو با طاقچه تقریبا برابری میکنه و میشه گفت در یه سطح هستن. اعمال تغییرات روی متن در فیدیبو راحتتر هست ولی فرصت بارگزاری صفحات کندتره.

بخش مطالعه کتاب در فیدیبو


مورد بعد که حائز اهمیته اینه که کتاب به هر شکل در دسترس باشه. هر سه کتابخوان برای ios و اندروید اپ دارن و از نسخه تحت وب هم پشتیبانی می‌کنند. فیدیبو و کتابراه اپ ویندوز هم دارن که بود و نبودش خیلی مهم نیست. رابط کاربری نسخه ویندوز فیدیبو متوسط و رابط کتابراه فاجعه‌بار هست. هر دو اپ هم باگ های زیادی دارند. درباره نسخه وب، طاقچه از نظر سرعت از دوتای دیگه بهتره و در رابط کاربری هم با فیدیبو برابری میکنه.

کتابخوان تحت وب طاقچه

رابطه کاربری تحت وب طاقچه | با وجود نکات مثبت زیادش، اینکه امکان اشتراک‌گذاری متن و مطالعه آفلاین در ویندوز وجود نداره؛ ناامیدکننده هست

  • قیمت‌ها و تخفیفات:

تعیین قیمت تا حد زیادی خارج از کنترل این اپ‌ها هست و ناشر حرف اول رو میزنه به همین دلیل بحث قیمت بیشتر مربوط به تخفیف‌ها میشه. 
علاوه بر تخفیف، طاقچه یه بخش کتابخانه همگانی هم داره که در واقع شما حق عضویت -مثلا شش ماهه- اون رو میپردازید و بعد می‌تونید در طول اون مدت از همه کتاب‌های موجود در کتابخانه استفاده کنید. در واقع شما میتونید کتاب قرض بگیرید. طاقچه به مرور داره تعداد کتاب‌های بخش همگانی رو اضافه می‌کنه؛ با این وجود باید توجه بیشتری بهش داشته باشه!
هوشمندانه‌ترین تخفیف‌ها رو هم فیدیبو داره و به مناسبت رویدادهای مختلف تخفیف‌هایی تا سقف 50 درصد میده. امکان دیگه‌ای که ویژه فیدیبو هست؛ فیدیباکسه. فیدیباکس رو می‌تونید در متروهای تهران و بعضی اماکن عمومی پیدا کنید. نحوه عملکرد اون به این صورت هست که شما بارکد فیدیباکس رو اسکن می‌کنید و تا یه سقف زمانی (مثلا یه ساعت) می‌تونید هر کتابی که مایل باشید رو رایگان بخونید. این نه تنها کمک میکنه از اوقات مرده‌تون بهتر استفاده کنید؛ بلکه می‌تونید یه کتاب رو در چند نوبت که در راه محل کار هستید بخونید و نیازی به خریدش نباشه. علاوه بر اون، فیدیبو اخیرا بخش فیدیبن رو راه اندازی کرده؛ شما با هربار خرید، ارسال کامنت درباره کتاب‌ها و . امتیاز دریافت می‌کنین و می‌تونید در ازاش کد تخفیف بگیرید. کتابراه بیشتر تخفیفاتش رو روی کتاب های پرفروشش متمرکز کرده و تخفیف مناسبتی کمتر داره. پس اگه بیشتر اهل TOP10ها و کتاب‌های خاص هستین؛ کتابراه گزینه مناسبی می‌تونه باشه. در کل هر وقت می‌خواید یه کتاب رو بخرید عاقلانه‌ترین کار مقایسه قیمتش در هر سه اپ هست.

نمونه‌ای از تخفیفات کتابخوان‌ها در روز‌های اخیر

  • پراکندگی و فراوانی کتاب‌ها:

اینجا فیدیبو با اختلاف از دو رقیب دیگه جلوتره. تنوع کتابی فیدیبو هم خیلی بیشتره و سرمایه‌گذاری فیدیبو روی کتاب‌ها با دقت بیشتری انجام میشه. البته ناگفته نمونه که بعضی کتاب ها رو فقط در دو اپ دیگه می تونید پیدا کنید. یکی از نمونه هاش آثار نوح هراری از نشر نو هست.

  • چیزهایی که این سه شرکت فراموش کردن:

با وجود اینکه این اپ‌ها هم از نظر هزینه‌ها، هم سهولت و هم محیط‌زیست مزایای زیادی دارن و موفق هم عمل کردن ولی مواردی هست که هیچ‌کدوم رعایت نمی‌کنن و می‌تونه در بلند مدت بهشون آسیب بزنه:

  1. همکاری: خب این سه کسب‌وکار طبیعتا با هم رقیبن و رقابت باعث پیشرفتشون هم میشه ولی همون‌طور که سامسونگ و اپل هم رقیبن؛ دلیل نمیشه با هم همکاری نداشته باشن! مثلا کتابخوان فیدیبوک که حدود یه سال پیش از طرف دیجی‌کالا و فیدیبو وارد بازار شد؛ می‌تونه با سرمایه‌گذاری و فراهم کردن شرایط برای فروش کتاب‌های طاقچه، کتابراه و . مخزن کتاب‌های خودش رو گسترش بده. این نه تنها باعث میشه استقبال عمومی از فیدیبوک خیلی بیشتر بشه؛ بلکه به اون دوتای دیگه هم در دیده شدن و فروش کمک می‌کرد.
  2. به روز بودن: اوج استقبال و فروش یه کتاب، زمان معرفیش هست. معمولا اون زمان اخبار درباره اون کتاب داغ داغه و هوادارهای نویسنده هم در به در دنبال تاریخ انتشار کتاب هستن. روال کار این سه اپ در حال حاضر به این صورته که چند ماه بعد از انتشار چاپی اون، با زور و التماس نسخه الکترونیک اون رو منتشر می‌کنن. درحالی که اگه بتونن همزمان و حتی قبل از انتشار نسخه چاپی کتاب رو برای فروش (و در بعضی موارد خاص پیش‌فروش) بگذارن؛ مخاطب‌های خیلی بیشتری می‌تونن جذب کنن. البته این مورد درحال بهبوده و امسال چند جلد کتاب همزمان با رونمایی در نمایشگاه کتاب به این کتابخوان‌ها اضافه شد.
  3. محترم شمردن حقوق مخاطب: طبیعتا وقتی من 60 درصد قیمت یه کتاب رو پرداخت می‌کنم؛ انتظار دارم همون حق مالکیتی که نسبت به کتاب‌های فیزیکی دارم؛ اینجا هم داشته باشم. مثلا من باید به فایل epub کتاب دسترسی داشته باشم یا بتونم اون رو به یه نفر دیگه قرض یا هدیه بدم یا به اصلاح تاخت بزنم! در حال حاضر روال کار این اپ‌ها به این صورته که شما هربار که بخواید کتاب رو در یه دیوایس دیگه داشته باشید؛ باید به سرورهای اپ متصل و اون رو دانلود کنید؛ به عبارتی اگه یه روز سرورهای اونا قطع بشه؛ دسترسی شما به کتابتون هم قطع میشه. این اپ‌ها می‌تونن امکان ذخیره‌سازی فایل epub (هرچند رمزگذاری شده) در فضاهایی مثل Google drive شخصی هر فرد رو فراهم کنن تا برای استفاده از کتاب‌ها نیازی به بقایای اون اپ نباشه. همینطور فعال کردن امکان هدیه دادن یا قرض دادن کتاب به دیگران (البته به صورت محدود) هم خیلی در ترویج کتاب‌خوانی نقش داره.
  4. هموار کردن راه برای نویسنده‌های تازه کار: این اپ‌ها می‌تونن به نویسنده‌ها کمک کنن تا بدون نیاز به کمک ناشر، کتاب‌هاشون رو منتشر کنن. این علاوه بر کاهش هزینه‌ها برای نویسنده و مخاطب، باعث میشه یه نویسنده خیلی سریع‌تر دیده بشه.

 

  • حرف آخر

خب تصویر دیگه گویای همه چیز هست. بهترین کار اینه که از هر سه تای این کتاب‌خوان‌ها استفاده کنیم. مثلا شما می‌تونید کتاب مورد علاقتون رو با کمک کتابراه پیدا کنید؛ بعد از توی طاقچه نقد و کامنت‌ها و بریده‌هاش رو بخونید و در نهایت هم با یه تخفیف خوب از فیدیبو بخرید :)

مقایسه سه کتابخوان در یک نگاه


ما انسان‌ها همیشه این‌قدر دنیاپرست و مال‌اندوز نبودیم! زمانی بود که اجداد ما ساعت 5 صبح از غار می‌زدند بیرون و می‌زدن دنبال اسب‌های وحشی تا اون‌ها رو شکار کنن. شاید هم دست بر قضا خرسی ببری پلنگی چیزی می‌زد دنبالشون و باید فرار می‌کردن. خلاصه زندگی ما در روزی 13 14 ساعت تعقیب و گریز خلاصه می‌شد و اگر هم زمانی باقی‌مانده بود؛ درباره خدایان باستان فکر و خیال می‌کردیم تا هیولای خواب بر ما چیره بشه و صدای ما رو خاموش کنه! همه این‌ها گذشت تا اینکه یکی از اون آدم‌ها یه روز به این فکر افتاد که چرا این همه برای غذا باید سختی بکشیم و کشته بدیم؟ خب هرچی می‌خوایم رو می‌کاریم و برای خودمون پادشاهی می‌کنیم. انسان خردمند، اون روز به توهم پادشاهی، چندین قرن بردگی رو به جون خرید. بردگی که تا امروز هم ادامه داره! در این مطلب می‌خوام با استناد به کتاب "انسان خردمند" و "انسان خداگونه" دکتر یووال نوح هراری این مسئله رو بررسی کنم.

نقشه نخستین مکان‌هایی که محل وقوع انقلاب کشاورزی بودند

مکان‌های احتمالی وقوع انقلاب کشاورزی(

1)

  • انقلاب کشاورزی چرا و چگونه؟

انقلاب کشاورزی به طور کاملا خودجوش و تقریبا همزمان از چندگوشه دنیا به چند شکل مختلف شروع شد. وقتی اسم انقلاب کشاورزی میاد؛ در ذهن خیلی از ماها این مفهوم تداعی میشه که شروع سعادت و رستگاری و هوشمندی بشر در اون زمان برای اولین بار کلید خورده. در حالی که انقلاب کشاورزی هم عوارض خودش رو داشت. عوارضی که تا ابد گریبان‌گیر بشریت خواهد بود. ما آزادیمون رو برای چیزی قربانی کردیم که هرگز بدستش نخواهیم آورد: احساس رفاه!(

2)

جایگاه گندم

بطور کلی میشه گفت با ثبات‌ترین و مقاوم‌ترین گونه‌ها، جاندارانی هستن که می‌تونن از چندین روش مختلف غذا و انرژی مورد نیاز خودشون رو تامین کنند. در واقع هرچه ما رژیم غذایی متنوع‌تری داشته باشیم؛ در زمان قحطی و انقراض غذا کمتر آسیب می‌بینیم.(

3) ما انسان‌ها خیلی قبل از اینکه کت شلوارپوش و آیفون به دست شویم؛ همه چیزخوار بودیم. ما از مغز استخوان به جا مانده از حمله شیرها به گله بوفالوها تا علف‌های شیرین و آبدار ساوان تغذیه می‌کردیم.(

4) ما حتی تا سیبری و استرالیا هم پیش‌رفته بودیم و با وجود همه قحطی‌ها به دلیل رژیم بی‌نظیر غذاییمان زنده مانده بودیم! کشاورزی در واقع مساوی با محدود کردن منبع غذایی ما بود. انسانی که از صدها نوع علف در صحرا تغذیه می‌کرد؛ حالا تغذیه‌اش به دانه جو و ساقه گندمی بند بود. در واقع کافی بود ما کمی بدشانسی می‌آوردیم و گندم منقرض می‌شد تا ما هم به درک واصل شویم.(

5)

انسان کشاورز، برگرفته از نظریات یووال هراری

ولی چرا چنین اتفاقی افتاد؟ خب ما می‌خواستیم جاوانه باشیم. دلمون نمی‌خواست 40 ساله که شدیم تاریخ مصرفمان تمام شده باشد. دلمون نمی‌خواست از هر 10 فرزند 6 7 تا رو از دست بدیم . دلمون می‌خواست پادشاهی کنیم و مجبور نباشیم از جایی به جای دیگه بریم. طبیعت خودش یه سیستم خودتنظیمی داره. اگه تعداد ما آدم‌ها مثلا از ده هزار نفر تو یه منطقه بیشتر می‌شد؛ به علت نبود غذا، چند نفر از ما از گرسنگی تلف می‌شد و دوباره جمعیت و غذا به تعادل می‌رسید. برای اینکه بتونیم جمعیت‌مون رو به این تقریبا 7.5 میلیارد نفری که امروز هست برسونیم؛ لازم بود این چرخه رو بشکنیم و قدم اول، تامین غذا بود.(

6) (

7)

گزیده‌ای از کتاب انسان خردمند یووال هراری

شاید فکر کنید کشاورزی کار سختی نیست. حداقل از شکار کردن و در علفزارها گشتن کار ساده‌تریه ولی نه در واقع این‌طور نیست. وقتی شما گندم می‌کارید؛ باید ابتدا خاک رو برای پذیرش دانه‌هاش نرم و مرطوب کنید. فراموش نکنید که ما هنوز گاو آهن نساختیم و همه اینا رو باید با دست خالی انجام بدید. بعد باید زمین رو مرطوب کرد. در واقع ما در هرجایی نمی‌تونیم زراعت کنیم. از طرفی هنوز به فناوری‌های انتقال آب هم دست پیدا نکردیم. در طول کاشت گندم باید مواظب باشیم که علف‌های هرز کنار گندم سبز نشن. در واقع گندم از یه نوزاد چندماهه بیشتر مراقبت می‌خواد. خب شاید بگید با ابزارهایی مثل گاوآهن میشه این کارها رو خیلی راحت‌تر انجام داد. بله حرف شما درسته ولی نباید فراموش کنید که برای ساخت گاوآهن، حالا یه شغل جدید در کنار کشاورزی بوجود میومد و ما انسان آهنگر هم می‌داشتیم. به همین ترتیب همین‌طور شغل‌ها و مشغله‌ها بوجود اومد و رسیدیم به اینجا. در واقع دلیل اصلی که ما اینجاییم انقلاب کشاورزیه! (

8) موقعیت امروز ما قطعا اون پادشاهی نیست که هزاران ساله منتظرشیم؛ هنوزم که هنوزه، بعد از اون همه سال تلاش می‌کنیم به اون امپراطوری رویایی دست نیافتنیمون برسیم و همچنان با یه سرعت باورنکردنی تکنولوژی رو پیش می‌بریم تا رفاه رو گسترش بدیم اما هرچه پیش می‌ریم؛ از تعداد بلایا و مشکلاتمون کم نمیشه. شاید امروز از گرسنگی نمی‌ریم یا با یه سرماخوردگی منقرض نشیم ولی با درد و رنج‌هایی سر و کله می‌زنیم که دست کمی از اون‌ها نداره؛(

9)  و چه کسی میدونه این بشر کشاورز برده از آب در آمده که روزی 10 12 ساعت کار می‌کند تا به آرامشی برسد که هیچوقت طعمش را نخواهد کشید؛ صد سال دیگر چه وضعی خواهد داشت!

ممکنه انقلاب کشاورزی دیگه‌ای هم در راه باشه؟ انقلابی که این دفعه برای رهایی بشر از هزینه‌های کشاورزی گام برداره؟ بورس فراید ریچ در این سخنرانی دربارش توضیح میده: (ویدئو زیرنویس فارسی هم داره می‌تونید انتخاب کنید)

 

منابع:
1. بردفور، الینا - همه چیزخواری: حقایقی درباره سازش‌کاران - 2016 - لایو ساینس
2. کلینتون، سندی - توسعه کشاورزی - 2014 - نشنال جئوگرافیک، فوریه
3. گرین، آدام - بشریت در چنگ مدرنیته - 2017 - نیویورک تایمز، ژوئن
3. هراری، یووال نوح - انسان خردمند - چاپ دوم - نشر نو

2. همه چیزخواری، الینا بردفورد

4. انسان خردمند ص 91

5. انسان خردمند ص 217

6. توسعه کشاورزی، سندی کلینتون

7. انسان خردمند ص 175 242

8. انقلاب کشاورزی آغازگر تمدنی دیگر، جاناتان کلارک

9. بشریت در چنگ مدرنیته، آدام گرین


رمان خدمتکارها نوشته کاترین استاکت، داستان زندگی چند زن خدمتکار در دهه 60 و 70 میلادیه. دهه‌ای که یاد و خاطرش برای بازمونده‌های اون دوران، سیاه و سفیده. نه به این خاطر که تلویزیون‌های رنگی هنوز ساخته نشده بودن؛ نه! به این دلیل که هرچیز در اون دوران فقط دو رنگ می‌تونست داشته باشه! یا رومی رومی، یا زنگی زنگی! یکی برای سیاه‌پوست‌ها و دیگری برای شهروندان سفید پوست.

 

قسمت اول گالینگور در شنوتو

قسمت اول گالینگور در تل

قسمت اول گالینگور در anchor

قسمت اول گالینگور در castbox

من در دهه 1970 بزرگ شدم ولی فکر نمیکنم نسبت به ده سال پیش چیز زیادی تغییر کرده باشه. البته تغییر کرده. قوانین زیادی تغییر کردن ولی فقط روی کاغذ نه در آشپزخانه سفیدپوست‌ها!

-خدمتکارها

اپیزود ششم گالینگور، به نقد و بررسی رمانی می‌پردازه که یه برداشت آزاد از اون دوران هست!

این قسمت رو با صدای "مهدی قاسملو" و "معصومه خسروی" ‌می‌شنوید و میکس و تدوین اون توسط "رضا همراه" انجام شده و نویسندگیش رو هم من برعهده داشتم.

  • ضمیمه پادکست: درباره کاترین استاکت و تنها اثرش

کترین استاکت نویسنده آمریکایی رمان خدمتکارها

استاکت خودش هم متولد شهر جکسون می‌سی‌سی‌پی هست. کاترین پس از فارغ التحصیلی در رشته ادبیات انگلیسی و نویسندگی، به شهر آرزوها -نیویورک- مهاجرت کرد و فعالیت حرفه‌ای خودش رو با کار توی مجله ادامه داد. استاکت با اولین و تنها اثرش که همین کتاب خدمتکارها بود؛ یه شبه ره صدساله رو طی کرد! خانم استاکت برای نوشتن این کتاب با دردسرهای زیادی روبرو شدن. از زمانبر بودن پروسه جمع آوری مدارک و مطالب مورد نیاز تا جا زدن ناشرهایی که قول چاپ کتاب رو داده بودن. کاترین استاکت ولی تسلیم نشد و موفق شد بعد از 5 سال بالاخره کتابش رو چاپ کنه. کتابی که خیلی زود با استقبال شگفت‌انگیز روبرو شد و امروز بالای 5 میلیون نسخه ازش به فروش رفته!

من همیشه کتابام رو از بازارسیاه میخرم. اگه دولت اونا رو ممنوع کرده؛ پس حتما کتابای خوبی هستن!

-خدمتکارها

نظر یکی از خوانندگان درباره کتاب

نظر یکی از خواننده‌های کتاب: این کتاب نقاط قوت زیادی داره و به راحتی میشه توی داستان و کاراکترها غرق شد و به همین خاطر خیلی زود میشه تمومش کرد. جنبه تاریخی کتاب چیزی بود که خیلی علاقه‌مند بودم بهش. تصویرسازی وقایع و روابط هم خیلی دقیق انجام شده بود!

از جوایزی که استاکت برنده شده میشه با "جایزه منتخب گودریدز 2009" ، جایزه listen up ، کتاب برگزیده لایبری جرنال و دو جایزه Audies میشه اشاره کرد. امتیاز این کتاب در گودریدز 4.5/5 هست که میشه گفت چنین استقبالی برای اثر اول یه نویسنده گمنام بی‌نظیره!

از روی این کتاب یه فیلم به همین اسم هم ساخته شده که نامزد اسکار شد. البته به خوبی کتاب نیست ولی به دیدنش می‌ارزه.

سه کاراکتر اصلی کتاب کنار هم

سه کاراکتر اصلی کتاب کنار هم

بعد از اینکه قانون بردهداری به همت آبراهام لینکلن ملغی شد؛ جامعه رنگینپوست آمریکا انتظار داشت به یه زندگی برابر و بدون تعبیض در کنار هموطنان سفیدپوستش برسه؛ انتظاری که تا چندین سال بعد عملی نشد. بعد از لغو بردهداری، هیچ سفیدپوستی از یه سیاهپوست بیگاری نمیکشید؛ شالقش نمیزد و حق نداشت باهاش توهینآمیز برخورد کنه. خب تا اینجای کار همه چی خیلی خوب به نظر میاد. اما با تغییر دادن یه قانون نمیشه رفتار مردم رو عوض کرد. فرهنگ ایاالت متحده در اون زمان، زندگی مشترک با سیاهپوستان رو نمیپذیرفت و به اونها به چشم شهروندان درجه دو نگاه میکرد. مثال سیاهپوستها حق نداشتن از دستشویی سفیدپوستها استفاده کنن یا از آبخوری اونها آب بخورن و حتی سوار اتوبوس اونها بشن در حالی که جامعه سیاهپوست هم یه برابری به تمام معنا رو میخواست. شالوده رمان درخشان کاترین استاکت بر این اساس بنا شده.

 

رمان خدمتکارها –که در بقیه ترجمهها خدمتکار هم ترجمه شده- بصورت اول شخص و از زبان سه راوی اصلی روایت میشه. هر یک از این راویها، نماینده یک طیف از جامعه اون زمان هستن. نکتهای که همون اوایل داستان توجه شما رو جلب میکنه همین تغییر زاویههای دید هست. در واقع نویسنده سعی کرده از دید خودش به ماجرا نگاه نکنه و به خواننده این فرصت رو بده که تفکرات و ذهنیات چند نفر در دهه 1960 میالدی رو شاهد باشه. نکته دیگه نه بودن رمان هست. هیچ کدوم از مردهای نامبرده شده در رمان جزو کاراکترهای تاثیرگذار قرار نمیگیرن که البته این هم به نوبه خودش جالبه و به این موضوع اشاره میکنه که سرمنشأ رواج تفکرات نژادپرستانه نه در محافل ی و بطن جامعه بلکه توی خونه و حین تربیت فرزندانه. رمان خدمتکارها نه تنها یه اثر جامعهشناختی و تاریخیه بلکه دارای رگههایی از تحلیل روانی و شخصیتشناسی هم هست!

سه شخصیت اصلی داستان ایبیلین، مینی و خانم اسکیتر هستن. در جبهه مقابل این سه نفر هم خانم هیلی و الیزابت قرار دارن. ایبلین و مینی دو زن سیاهپوست و نماینده دو طیف مختلف سیاهپوستان معترضن. ایبلین زنی منعطف و مهربونه و دایه کودکان سفیدپوسته. اون نهایت سعیش رو میکنه تا شرایط جامعه باعث نشه نسبت به بچهها کم لطفی کنه و سعی میکنه اونها رو مثل بچههای خودش تربیت کنه. مینی ولی چهره بر آشفته معترضینه و حاضر نیست ظلمهایی که در حقشون شده رو فراموش کنه؛ شرایط سخت زندگی مینی در کنار نحوه تربیت شدن و عقاید مادرش باعث شده تا همیشه بر علیه سفیدپوستها جبهه داشته باشه. در حالی که ایبلین این عقیده رو داره که باید برای ایجاد یه زندگی مسالمت در کنار سفیدپوستها تالش کرد؛ مینی بیشتر به صف آرایی علیه سفیدپوستا و انتقامگرفتن عالقه داره. و اما سومین روای! بر خالف دو راوی اول، خانم اسکیتر یه زن سفیدپوست و جوونه و برعکس دوستان همرنگش رفتار دوستانهای با سیاهپوستا داره. این رفتار دوستانه خانم اسکیتر باعث میشه که ایبلین سفره دلش رو براش باز کنه و داستان از اینجای کار شروع میشه و پیش میره.

همونطور که گفتیم این رمان از زبان اول شخص روایت میشه. البته یکی از فصال –که میشه گفت مهمترین فصل و نقطه تالقی سه داستانه- از زبان شخص سومه. این تغییر فازهای ناگهانی اونقدر جالب پرداخته شدن که باعث میشن این تغییرات رو جزئی از سبک پسامدرن کاترین استاکت بدونیم. نویسنده اصال دنبال حاشیه نرفته و از توضیحات و توصیفات اضافه خودداری کرده و در عوض جزئیاتی رو به داستان اضافه کرده که به خواننده کمک میکنه آروم آروم در بطن داستان غرق بشه و خودش رو جلوی "مینی" و در حال گوش دادن به ناله و نفرینهاش پیدا کنه. نویسنده منطق طرفین رو خیلی ظریف در قالب دیالوگها مطرح میکنه و در کنار سیر داستانی، یه گزارش تاریخی مختصر از شرایط اجتماعی اون زمان هم میده. گذری به جامعه مردساالر میزنه و از محدودیتهای ن اون دوران میگه. البته اساس داستان رو فراموش نمیکنه و روی حقوق سیاهپوستها متمرکز ست. جلو بردن همزمان سه داستان موازی معموال کار خیلی راحتی نیست و متصل کردن این داستانا حتی از جلو بردنش هم سختتره که این نویسنده خوشنام خیلی خوب از پس هر دوتاش بر اومده. تنها ایراد حائز اهمیتی که به قلم کاترین استاکت وارده، پراکندگی و ثابت بودن لحن داستانه به طوری که حین خوندن کتاب یهو فراموش میکنید راوی کدومیک از کاراکتراست یا فالن اتفاق چطور افتاده! با این وجود توانمندی نویسنده در بیان مشکالت جامعه در قالب طنزهای دلنشین اونقدر به چشم میاد که میشه ایرادات کار رو فراموش کرد!

و اما ترجمه! اگه پرس و جو کنید؛ دوتا ترجمه رو از این کتاب در بازار پیدا میکنید. یکی از ترجمهها تحت عنوان "خدمتکارها" توسط نسرین ظهیری از نشر ققنوس و ترجمه دیگه به اسم "خدمتکار" با کوشش شبنم سعادت و از نشر افزار منتشر شده. با وجود اینکه ترجمه دوم بیشتر شناخته شده ولی انتخاب گالینگور ترجمه خانم ظهیری بود بود. این ترجمه عالوه بر اینکه بیشتر به متن اصلی وفاداره، متن روان و سادهتر و جملهبندیهای بهتری داره ولی در کل هر دو ترجمه خوب و تقریبا در یه سطحن.

راستی تا یادمون نرفته بهتون بگیم که این رمان بیشتر از 100 هفته پرفروشترین نیویورک تایمز بود که اعجوبهای هست در نوع خودش! از جوایزی که این کتاب برده میشه به ایندیز چویس و کریسشن ساینس مانیتور اشاره کرد. عالوه بر این کاربران reads good به این رمان که اول تجربه رمان نویسی کاترین استاکت نمره 5.4 از 5 رو دادن که یه موفقیت ارزشمند به حساب میشاد. در سال 2011 هم تیت تیلور یه فیلم با اقتباس از این رمان به نام help The ساخت که موفق شد برنده جایزه اسکار هم بشه! البته مثل خیلی از کتابای دیگه، فیلم به پای رمان نمیرسه!

 

 

Ain't Gonna Let Nobody Turn Me Around
nina simone-montreux 1976 - how it feels to be free
The Help Score - 04 - Mississippi - Thomas Newman
The Help Score - 01 - Aibilene - Thomas Newman
The Help Score - 05 - Heart Palpitations - Thomas Newman
The Help Score - 06 - The Help - Thomas Newman
The Help Score - 09 - Miss Hilly - Thomas Newman
The Help Score - 10 - Write That Down - Thomas Newman
The Help Score - 15 - November 22 - Thomas Newman
The Help Score - 18 - Trash On The Road - Thomas Newman
آهنگ‌های بالا رو از کانال تلگرام پادکست @galingorcast می‌تونید دانلود کنید!


اشعار فریدن مشیری و نیما و بهار و شاملو و شعرای هم عصرشان را که بخوانید ، همه اش از کوه و دشت و ابر و باغ و . نوشته اند. شاید بگویید چه دل خوشی داشته اند. یارو نشسته یک ماه وقت گذاشته احوالات یک باغ بدون برگ را نوشته یا دیگری دماوند را توصیف میکرده و .
من هم میخوام داستان یک کَشتی را برایتان تعریف کنم. یک کشتی قدیمی، روی اقیانوسی خروشان! میخواهم از ناخدای کشتی بگویم. ناخدا انتخاب میشود تا دست خدا باشد در کشتی. ناخدا هست تا کشتی بیراهه نبود، از طوفان ها بگریزد و باد آن را در هم نکوبد. ناخدا نمی تواند بگوید من فکر نمی کردم طوفان بیاید یا نمی دانستم باد از شرق خواهد وزید. ناخدا باید همه کار بلد باشد. باید بداند چطور بادبان ها را باید جمع کرد یا اگر کشتی سوراخ شد باید چکار کرد و جیره غذا را چطور باید مصرف کرد و چگونه پارو زد. نمیشود یک نفر ناخدا باشد بعد هر وقت خواست از اختیاراتش استفاده کند و هر وقت نخواست به ملوان بگوید کشتی را هدایت کند. نمیشود ناخدا تصمیم بگیرد و بعد بگوید پاروزن ها آن را اجرا کردند من کاره ای نیستم. اگر یک روز بادبان حین جمع کردن پاره شد ، نمی‌تواند بگوید من به ملوان ها گفتم بروید خودتان فکر کنید یک جور بادبان را جمع کنید من درباره بادبان ها اطلاعی نداشتم. خب تو که نمی دانستی بادبان چیست و عرشه کجاست ؟ چرا ناخدا شدی ؟ اصلا تو در ناخدایی ریش سفید کردی بعد از این همه مدت چرا یاد نگرفتی ؟ اگر هم می دانستی، مسئولیت غرق شدن کشتی را برعهده بگیر. ناخدا برای این نیست که هر وقت کشتی به خشکی رسید تشویقش کنند زمان شکست هم باید مسئولیت بپذیرد. خلاصه اگر زمانی سوار یکی از این کشتی ها شدید ، با قایق نجات خودتان را به کشتی بغلی برسانید. یک جایی که ناخدا به جای پاسخگویی ، بلندگوهای کشتی را قطع نکند!


اشعار فریدن مشیری و نیما و بهار و شاملو و شعرای هم عصرشان را که بخوانید ، همه اش از کوه و دشت و ابر و باغ و . نوشته اند. شاید بگویید چه دل خوشی داشته اند. یارو نشسته یک ماه وقت گذاشته احوالات یک باغ بدون برگ را نوشته یا دیگری دماوند را توصیف میکرده و .
من هم میخوام داستان یک کَشتی را برایتان تعریف کنم. یک کشتی قدیمی، روی اقیانوسی خروشان! میخواهم از ناخدای کشتی بگویم. ناخدا انتخاب میشود تا دست خدا باشد در کشتی. ناخدا هست تا کشتی بیراهه نرود، از طوفان ها بگریزد و باد آن را در هم نکوبد. ناخدا نمی تواند بگوید من فکر نمی کردم طوفان بیاید یا نمی دانستم باد از شرق خواهد وزید. ناخدا باید همه کار بلد باشد. باید بداند چطور بادبان ها را باید جمع کرد یا اگر کشتی سوراخ شد باید چکار کرد و جیره غذا را چطور باید مصرف کرد و چگونه پارو زد. نمیشود یک نفر ناخدا باشد بعد هر وقت خواست از اختیاراتش استفاده کند و هر وقت نخواست به ملوان بگوید کشتی را هدایت کند. نمیشود ناخدا تصمیم بگیرد و بعد بگوید پاروزن ها آن را اجرا کردند من کاره ای نیستم. اگر یک روز بادبان حین جمع کردن پاره شد ، نمی‌تواند بگوید من به ملوان ها گفتم بروید خودتان فکر کنید یک جور بادبان را جمع کنید من درباره بادبان ها اطلاعی نداشتم. خب تو که نمی دانستی بادبان چیست و عرشه کجاست ؟ چرا ناخدا شدی ؟ اصلا تو در ناخدایی ریش سفید کردی بعد از این همه مدت چرا یاد نگرفتی ؟ اگر هم می دانستی، مسئولیت غرق شدن کشتی را برعهده بگیر. ناخدا برای این نیست که هر وقت کشتی به خشکی رسید تشویقش کنند زمان شکست هم باید مسئولیت بپذیرد. خلاصه اگر زمانی سوار یکی از این کشتی ها شدید ، با قایق نجات خودتان را به کشتی بغلی برسانید. یک جایی که ناخدا به جای پاسخگویی ، بلندگوهای کشتی را قطع نکند!


ظاهرا در ساری مراسم سوگواری برای کشته شدگان فاجعه سقوط هواپیمای اوکراینی برگزار شده بود و مردم آمده بودند شمع روشن کرده بودند. مامورین هم ریخته بودند تا شمع ها را خاموش کنند.

مامور گفت : برید سر قبرش شمع روشن کنید

زن جواب داد : قبر داره مگه ؟ کدومشون قبر دارن ؟

مامور تشر زد : همه!

حالا که فکر میکنم میبینم بیراه هم نمی گفت. همه قبر دارند اینجا. یکی شرافتش را به خاک سپرده ، دیگری چشمانش را ، یکی گوش هایش ، آن یکی وجدانش ، پیرمردی جوانیش ، جوانی امیدش ، کودکی پدرش ، پدری کودکش .

یک تکه از همه ما مدفون شده زیر خروارها خاک؛ مهم آن است که آن تکه چه باشد . 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها